۱۷ اثر کلاسیک ادبی از ۸ داستان‌نویس که هر نویسنده‌ای باید بخواند!


در پست ۱۵ فعالیت روزانه برای افزایش مهارت نویسندگی! گفتم که هر نویسنده تازه‌کار و جویای‌نامی باید حتما آثار اصلی ۸ نویسنده کلاسیک را که فرانسوی و روس هستند بخواند و توضیح دادم که این افراد ویکتور هوگو، امیل زولا، اونوره دوبالزاک، گوستاو فلوبر، استاندال از فرانسه و تولستوی، چخوف و داستایوفسکی از روسیه هستند.

در این پست می‌خواهم کار شما را راحت و هر بهانه‌ای را از شما سلب کنم. در این نوشته این ۸ نویسنده و آثار اصلی‌شان را معرفی می‌کنم. خب! شروع کنیم:



۱. ویکتور هوگو

در سال 1802، در شهر بزانسون فرانسه، نابغه‌ای دیده به جهان گشود که در طول 83 سال زندگی، شاهکارهایی بی‌مانند در صحنه‌ی ادبیات فرانسه از خود به جا گذاشت. این نابغه ویکتور هوگو (Victor Hugo) نام دارد؛ او را در زادگاهش بیشتر به خاطر اشعار رمانتیکی که سروده می‌شناسند، اما خارج از فرانسه عمده‌ی شهرت هوگو مدیون رمان‌های او، خصوصا کتاب بینوایان است که روایت داستانیِ برهه‌ای مهم از تاریخِ فرانسه است.

دیگر اثر مهم او «گوژپشت نوتردام» روایت داستان سه شخصیت «اسمرالدا»، «کازیمودو» و «کلود فرولو» است. این کتاب تصویری از فضای تاریخی قرون‌وسطایی پاریس است که شخصیت‌های اصلی آن درگیر عشق، خیانت و اعدام می‌شوند. این کتاب اثری شاهکار در ادبیات داستانی فرانسه است و باگذشت حدود صد دویست همچنان خواندنی و پرکشش است. «کلیسای نوتردام پاریس» از نکات برجسته‌ی این اثر است، نویسنده توصیف‌های بی‌نظیری از این معماری در این داستان می‌آورد. توانایی «هوگو» در پیوند دل‌نشین معماری و ادبیات را می‌توان در این اثر دید و قصه‌ی مردمانی را دنبال کرد که در خدمت کلیسا بوده‌اند.

«هوگو» یکی از برترین نمایندگان مکتب ادبی رمانتیسم است. مکتب رمانتیسم بخشی از آثار هنری اروپا را در برمی‌گیرد که چهارچوب‌های سنتی را کنار می‌زند. آثار تولید شده در این زمینه مملو از احساسات هستند و گرایش به سمت خیال و اتفاق‌های عجیب دارند. این جنبش که با انتشار آثار «ویکتور هوگو» آغاز شد در کشورهای دیگر ازجمله انگلستان و آلمان نیز دنبال شد. این مکتب مخالف جامعه‌ی اشرافی آن زمان بود و هنرمندان با تکیه‌بر این موضوع آثار زیادی را منتشر کردند. «ژان-ژاک روسو»، «فرانسوا-رنه دو شاتوبریان»، «آلفونس دو لامارتین»، «استاندال» و «الکساندر دوما» از دیگر نویسندگان و ادیبانی هستند که در این حوزه آثار قابل توجهی دارند.


آثار منتخب ویکتور هوگو

بی‌نوایان


کمتر کسی در دنیا وجود دارد که نام کتاب فوق العاده زیبای بینوایان را تا به حال نشنیده باشد. بینوایان نام زیباترین رمان نوشته شده به قلم ویکتور هوگو، نویسنده فرانسوی است که کتاب خود را برای اولین بار در سال 1862 منتشر کرد. کتاب بینوایان یکی از بزرگترین کتاب های جهان در قرن 19 بود و هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها، همواره در لیست بهترین کتاب های دنیا قرار دارد.

بینوایان با تجسم بی پرده ی بی عدالتی، فقر را به جای فقیر محکوم می کند. تصویری که این رمان جریان ساز از انقلاب فرانسه، نبرد واترلو، زندگی زیر زمینی مردم و فاضلاب های پاریس در قرن نوزدهم ارائه می کند، فراموش نشدنی است.» او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است.

رمان بینوایان در سیر داستانی خود به بررسی ماهیت قانون و اجرای حکم در دوران قرن هجدهم می پردازد و در ادامه راه گریزی به تاریخ، معماری، جامعه شناسی و مردمان آن زمان پرداخته است. داستان مواجه‌ی خیر و شر و تبدیل دومی به اولی است. توصیفات درخشان، تحلیل‌های عمیق و سیر روایی تکان‌دهنده ویژگی‌های اصلی این اثر جاودانه هوگو هستند.

کتاب بینوایان به صورت سوم شخص روایت می‌شود و در آن نویسنده زمان به جلو و عقب می‌کشد و ماجراهای مختلف را روایت می‌کند. این اثر هرآنچه را که لازم است درباره فرانسه قرن نوزدهم بیان کرده و یک اثر تاریخی، روانشناسانه، اجتماعی و عاشقانه محسوب می‌شود. ویکتور هوگو ۱۷ سال را صرف نوشتن این اثر برجسته کرده است.

ماجرای رمان با داستان زندگی مسیو بی‌ین وُنو میری‌یل، اسقف شهر دینی آغاز می‌شود. پیرمرد ۷۵ ساله‌ای که ویکتور هوگو در وصف مهربانی و خوبی‌های او تقریبا ۱۰۰ صفحه‌ای می‌نویسد. این اسقف به هر طریقی به افراد بینوا کمک می‌کند، دستمزدی که از دولت می‌گیرد، پول مراسم‌ها و حتی خانه خود را نیز وقف فقرا می‌کند.

در یک نقطه عطف از این رمان، فردی به نام ژان وال ژان پس از آزادی از زندان به شهرِ اسقف پا می‌گذارد. او فردی است که 19 سال حبس را پشت سر گذاشته است، 5 سال برای دزدیدن یک نان برای خواهر و خانواده اش و 14 سال به دلیل فرار های متعدد از زندان.

ژان والژان برای اجاره اتاق به یک مهمانخانه می رود ولی به دلیل داشتن نشانه زرد رنگ بر روی کارت شناسایی اش، که نشانی از دوره محکومیت در کار اجباری است، موفق به اجاره اتاق نمی شود و در خیابان می خوابد. در این زمان با اسقف مایرل آشنا می شود و این اسقف به او پناه می دهد.

روند داستان از این نقطه شکل جدی تری به خود می گیرد و والژان تعدادی از ظروف نقره اسقف را می دزد و وقتی توسط پلیس دستگیر می شود، با رفتار خیرخواهانه اسقف دینی مواجه می شود که دو شمعدانی نقره هم به او می دهد و می گوید که اینها را خودم به والژان داده ام و شمعدانی ها را هم جا گذاشته بوده است. این همان جایی است که روند تغییر در تفکر و شخصیت ژان والژان آغاز می شود.

در جایی از کتاب می‌خوانیم: «در یکی از نخستین روزهای ماه اکتبر ۱۸۱۵، تقریبا یک ساعت پیش از غروب آفتاب، مردی که پیاده سفر می‌کرد، داخل شهر کوچک دینی می‌شد. سکنه کمیابی که در آن لحظه جلو پنجره‌شان، یا بر آستانه خانه‌شان بودند، این مسافر را با یک نوع اضطراب می‌نگریستند. مشکل بود که راهگذری با ظاهری فلاکت‌بارتر از این دیده شود. این، مردی بود میانه بالا، چهارشانه، تنومند، در کمال سن. ممکن بود چهل و شش یا چهل و هشت سال داشته باشد. کلاهی با آفتاب‌گردان چرمی متمایل به پایین، قسمتی از چهره سوخته شده از تابش آفتاب و وزش باد و خیس شده از عرقش را می‌پوشاند. پیراهنش از متقال درشت زرد، بسته شده به گردنش با لنگر کوچکی از نقره، سینه پشم‌آلودش را نمایان می‌گذاشت. کراواتی داشت به شکل طناب، به گردن پیچیده؛ شلواری از کتان آبی مستعمل و از هم گسیخته، یک زانویش سفید، زانوی دیگرش سوراخ؛ نیم‌تنه کهنه‌ای خاکستری رنگ و پاره پاره، وصله خورده به یک آرنج با ماهوت سبز دوخته شده با ریسمان؛ بر پشت یک توبره سربازی، کاملا انباشته، به خوبی مسدود، و بسیار نو؛ بر دست چوبدستی بزرگ گرده‌دار؛ پاها بی‌جوراب در کفش‌هایی نعل‌دار؛ سر چیده شده، و ریش، بلند.»

و در جایی دیگر: «این زن و شوهر، از طبقه حرامزاده‌ای بودند که مرکب از مردم ناهنجار کامیاب و مردم زیرک تلخکام است و بین طبقه موسوم به اواسط‌الناس و طبقه موسوم به طبقه پست، قرار گرفته، واجد بعضی نواقص طبقه اخیر و همه مفاسد طبقه نخستین است بی‌آنکه حمیت جوانمردانه کارگران را، ویا انتظام شرافت‌آمیز مردم متوسط را داشته باشند. اینان از طبایع رذلی بودند که اگر اتفاقا آتش تیره‌ای گرمشان کند، به آسانی غول آسامی می‌شوند. در ذات این زن ریشه توحش و در طبیعت این مرد، یک نسج گدایی وجود داشت. هر دو برای ترقیات زشتی که در جهت بدی امکان‌پذیر است، عالی‌ترین درجه لیاقت را داشتند. در عالم یک نوع جان‌های خرچنگ صفت وجود دارند، که پیوسته به قهقرا سوی ظلمت می‌روند و در دوران زندگی بی‌آنکه قدمی پیش گذارند به عقب برمی‌گردند، تجربه را برای افزودن بر شناعتشان به کار می‌برند، پیوسته به کار می‌برند، پیوسته بدتر می‌شوند و بیش از پیش خویشتن را به سیاهی متزایدی می‌آلایند. این زن و این مرد از این گونه نفوس بودند.»

گوژپشت نتردام

گوژپشت نتردام یکی از مطرح‌ترین داستان‌های هوگو است. داستان گوژپشت نتردام درباره‌ی عشق و زندگی گوژپشتی به نام کازیمودو و دختر کولی جوانی به نام اسمرالدا است. داستان رمان از این قرار است: در پاریس قرن پانزدهم میلادی، رئیس نگهبانان شهر ،نوزاد ناقص‌الخلقه را پیدا کرده، سرپرستی او را به عهده می‌گیرد و او را در برج کلیسای نوتردام نگهداری می‌کند. این کودک که صورتی نازیبا دارد را کازیمودو می‌نامند. کازیمودو که که بدنی قدرتمند دارد، مسئول نواختن ناقوس‌های کلیسا می‌شود. بیست سال بعد، زمانی که پاریس در تکاپوی برگزاری جشنی است، کازیمودو، اسمرالدا را می‌بیند، دخترکی کولی که در خیابان‌ها برنامه اجرا می‌کند و ماجرا از این‌جا آغاز می‌شود....

در پاریس قرن پانزدهم میلادی، کلود فرولو، رئیس نگهبانان شهر، از روی ترحم، سرپرستی نوزاد ناقص الخلقه و گوژپشتی را به عهده می‌گیرد و او را در برج کلیسای نتردام نگهداری می‌کند. در ابتدا این کودک زشت و بدترکیب را کازیمودو می‌نامند اما بعدها او به گوژپشت نتردام معروف می‌شود.کازیمودو که دارای بدنی پر زور و توان است، مسئولیت نواختن ناقوس‌های کلیسا را بر عهده دارد. بیست سال بعد، پاریس در تکاپوی برگزاری یک جشن است. کازیمو دو که اکنون فردی منزوی و تنهاست در آرزوی شرکت در جشن است اما فرولو به‌شدت ممانعت می‌کند. در این میان غریبه‌ای تازه وارد،‌ یک دختر کولی به نام اسمرالدا را از چنگ مزاحمی می‌رهاند. اسمرالدا،‌ دختر کولی بسیار زیبا و خاموش و حساسی است که برای نان درآوردن، به اتفاق بزغاله وفادارش به اسم جالی می رقصد و فال می‌بیند و عاشقان و سینه‌چاکان زیادی از جمله کلود فرولو و کازیمودو برای خود درست کرده است. محبتی که اسمرالدا به کازیمودو می‌کند، دل او را می‌رباید و همین آغاز داستان عشق زیبای گوژپشت نتردام است.

در این رمان شهر پاریس در قرون وسطی به بهترین شکل نمایش داده شده است. محل وقوع داستان این رمان، کلیسای نوتردام پاریس است، کلیسایی باشکوه با پنجره‌های آراسته به شیشه‌های رنگین. هوگو در این کتاب شکوه و جلال و عظمت معماری این بنای گوتیک را به بهترین شکل به مخاطب خود انتقال می‌دهد.

ویکتور هوگو در کتاب گوژپشت نتردام، کلیسای نتردام را قهرمان اصلی قرار می‌دهد. زمانی که کتابش انتشار یافت، کلیسا در مرز تخریب شدن بود. بعد از انتشار کتاب، کار مرمت و بازسازی آن به دست دو معمار نام‌آشنا آغاز شد. بیست و چهار سال بعد، زیبایی نتردام دوباره به آن برگردانده شده بود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«بامداد روز ششم ژانويه ۱۴۸۲ که آهنگ ناقوس‌ها مردم را از خواب بيدار می‌کرد، عيد پادشاهان و جشن ديوانگان باهم مصادف شده بود. مردم با شادی و نشاط فراوانی‌منتظر نمايش مذهبی بودند. اين نمايش به‌قدری افتضاح‌آميز و مسخره بود که کشيشان روم به آن اعتراض کرده می‌خواستند آن جشن را تحريم نمايند. پس از تلاش بسيار، سرانجام دارالفنون پاريس به تمام کليساهای فرانسه ابلاغ کرد که ديگر کسی حق برگزاری جشن ديوانگان را ندارد، در حالی‌که در نظر روحانيون پاريس اين جشن يکی از اعياد بزرگ و مقدس بود و کسانی را که منکر آن بودند، با حقارت و پستی می‌نگريستند. اهميت جشن ديوانگان برای مردم پاريس همين بس که يکی از بزرگان اواخر قرن پانزدهم گفته است: جشن ديوانگان از عيد روح‌القدس کمتر نيست!

بديهی است ممنوع نمودن چنين جشنی کار آسانی نبود و نمی‌شد ابنا کليسا را از انجام آن باز داشت. در آن روز غوغا و هياهوی عجيبی بود.در کوچه و بازار مردم را به تماشا دعوت کرده بودند. همه جا را آذين بسته و آتش بازی باشکوهی شروع شده بود. مردم بيچاره و تهيدستی که کفش و کلاه‌شان مندرس و پاره‌پاره بود بيشتر متوجه چراغانی بودند. کاخ دادگستری که محل نمايش بود از انبوه جمعيّت موج می‌زد. همه به آن‌سو می‌آمدند، زيرا می‌دانستند که سفير فلاندر هم به آن مکان خواهد آمد.

گروه تماشاچيان همچون دريای خروشانی به ميدان جلو عمارت می‌آمدند. سالن بزرگ و زيبای ساختمان با حجاری‌های عالی استادان چيره‌دست تزيين يافته و ميز بزرگی از سنگ مرمر در وسط آن قرار داشت. در انتهای سالن چند نفر سرباز پاس می‌دادند و بازيگران خود را برای نمايش آماده می‌ساختند.

گروه بسياری از مردم پيش از دميدن آفتاب به آنجا آمده و از سرما می‌لرزيدند و آنها که زرنگ‌تر بودند، تمام شب را در جلو پلکان گذرانيده بودند تا جای راحت و بهتری به‌دست آورند.»

۲. امیل زولا

امیل زولا نویسنده فرانسوی، مهم ترین نمونه از مدرسه ادبی ناتورالیسم و عامل مهم در توسعه تئاتر ناتورالیسم بود. او یکی از چهره‌های اصلی در آزادی سیاسی فرانسه و در تبرئه افسر خیانتکار ارتش فرانسه آلفرد دریفوس نقش اساسی داشت . او از برجسته ترین نویسندگان ناتورالیست دنیاست.

ناتورالیسم جنبشی ادبی در اواخر قرن نوزدهم است که با سبک واقع‌گرایی نزدیکی زیادی دارد.  ناتورالیسم به معنای طبیعت‌گرایی تمام، پدیده‌های هستی را با نگاهی علمی و تجربی نگاه می‌کند. یکی از تفاوت‌های این سبک با رئالیسم (واقع‌گرایی) ترسیم زوایای تاریک و انحطاط اخلاقی است. پیرو پیشرفت‌هایی که در قرن نوزدهم در علوم مختلف به وجود آمد، نویسندگان این سبک به استفاده از یافته‌های علمی در آثار خود روی آوردند. نویسندگان ناتورالیسم خود را از جریان حوادث داستان دور نگه می‌دارند. یکی از نوآوری‌های ناتورالیسم، تنوع در زاویه‌های دید است. در این سبک، نقش دانای کل کم می‌شود و نویسنده صرفا یک گزارش‌گر است. در روایت داستانی این مکتب، زمان و فضا واقعی هستند.

رمان ژرمينال اثر زولا در سبک ناتورالیسم نوشته شده است. همان‌طور که اشاره شد ناتورالیسم گونه‌ای ادبی است که توصیف واقعیت، از ویژگی‌های اصلی آن محسوب می‌شود. تاکید به شرح واقعی ماجراها به مثابه‌ی داده‌هایی شفاف است که از آغاز رمان ژرمینال و از جملات ابتدایی آن خودش را نشان می‌دهد. زولا در نگارش این کتاب مدتی را در معدن زغال‌سنگ زندگی کرد تا از نزدیک مدارک و اطلاعاتی در رابطه با کار در معدن و نحوه‌ی زندگی کارگران به دست آورد. او در کتابش، گزارشی بدون جانب‌داری از گروه یا شخصیتی ارائه می‌دهد.

با این حال ناتورالیسم زولا کمی متفاوت‌تر از سایر آثار این سبک است. زولا در روایت خود از طبقه‌ی متوسط و پایین جامعه، تاکید بر به تصویر کشیدن تباهی و سیاهی آن دارد. زولا زندگی انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که مثل حیوانات در محله‌هایی محقرانه در خانه‌هایی تنگ و تاریک زندگی می‌کنند، بچه‌دار می‌شوند و وقتی در اثر سانحه‌ای در معدن مجروح و معلول شدند، در این خانه‌ها زمین‌گیر می‌شوند تا مرگ‌شان فرا رسد. او در نگارش رمان هم‌چون مباحث علمی به مشاهده و تجربه باور داشت. زولا معتقد بود علت رفتار شخصیت‌ها باید توجیه علمی داشته باشد.

زولا در جوانی طعم فقر و فلاکت را چشیده بود. این تجربه باعث شد که زولا به زندگی تهی‌دستان توجه کند و در آثار خود از وضعیت آن‌ها بنویسد.

زولا با خواندن کتاب و مقالات در زمینه‌ی پزشکی به استفاده از مستندات علمی در رمان علاقه‌مند شد. او با مشاهده‌ی دقیق سوژه‌های خود به خصوص بررسی وضعیت وراثتی آن‌ها به واکاوی شرایط اجتماعی جامعه‌اش مشغول شد. بعد از امتحان این روش در چند آثار و موفقیت چشمگیر آن‌ها، زولا تصمیم گرفت تا مجموعه‌ای عظیم با نام «روگون ماکار» بر پایه‌ی عقاید خود منتشر کند.

زولا طی بیست سال، بیست جلد از این مجموعه را نوشت که ژرمینال سیزدهمین جلد آن‌هاست. به ژرمینال امیل زولا به‌خاطر توجه به وضعیت طبقه‌ی فرودست جامعه، آن هم در زمان فرمانروایی «ناپلئون سوم»، لقب «بینوایان دوم» را داده‌اند. انتشار این کتاب محافل ادبی مختلف را به تحسین از آن واداشت و با وجود گذشت سال‌ها از نگارش آن به‌دلیل نوع نگاه زولا و بیان صریحش خواندنی است.

آثار منتخب امیل زولا

ژرمینال

رمان ژرمینال  germinal روایت زندگی فقیرانه‌ی کارگران و معدن‌چیان «مونسو» است. اتین در نتیجه‌ی  اعتراض به زورگویی سرکارگرش از کار بی کار شده است. او در جستجوی کار برای نجات از گرسنگی به معدن زغال‌سنگ مونسو می‌آید ولی کار در معدن به‌قدری سخت و دستمزدش آن‌قدر ناچیز است که او تصمیم می‌گیرد قید کار را بزند و به شهر دیگری سراغ کار دیگری برود. اما با دیدن کاترین دختر یکی از معدن‌چیان، سخت دلباخته‌اش می‌شود و از ترک مونسو در عوض رسیدن به کاترین منصرف می‌شود.

اتین به‌زودی در شهر دوستانی پیدا می‌کند و به جمع مخالفین سرمایه‌داری ملحق می‌شود. دستمزد کم، خطرات کار و گرسنگی، کارگران را به ستوه آورده است و جنبش‌هایی اعتراضی و آزادی‌خواهانه شکل می‌گیرد. کارگران با مشاهد‌ه‌ی زندگی مجلل و مرفه کارفرمایان‌شان بیشتر خشمگین می‌شوند. اتین با مشاهده‌ی این تفاوت‌ها درباره‌ی علت وضعیت نابرابر کارگر و کارفرما به فکر می‌افتد و تصمیم می‌گیرد کتاب‌هایی در این زمینه مطالعه کند. او آن‌چه را که خوانده با کارگران به اشتراک می‌گذارد. رفته‌رفته در اثر این صحبت‌ها اتفاقاتی می‌افتد. کارگران به رهبری اتین دست به شورش می‌زنند تا در وضعیت خود تغییری ایجاد کنند. این اقدامات پیامدهایی دارد که زولا با توصیف‌هایی دقیق و شفاف آن‌ها را شرح می‌دهد.

. شخصیت‌هایی که زولا در این کتاب معرفی کرده، خاکستری هستند. او در کنار توصیف اندیشه‌های محدود کارگران که به وضعیت اسف‌بار خود راضی‌اند و با نوعی انفعال، در بی‌خبری و ناآگاهی روز و شب را سپری می‌کنند و درد گرسنگی می‌کشند، به سراغ مدیران متمول هم می‌رود. زندگی اشرافی آن‌ها مملو از مشکلاتی چون خیانت همسران، فساد اخلاقی و چاپلوسی بالاسری‌هاست.

از دید زولا جامعه‌ی غربی از مرحله‌ی فئودالی با زورگویی اربابان بر رعیت‌های‌شان گذشته اما دچار بورژوازی شده است که هیچ فرقی با گذشته ندارد و کارفرمایان همان نقش اربابان را ایفا می‌کنند. زولا با ژرمینال، همه‌ی زرق و برق جریان‌های فکری با شعارهای پوچ‌شان را زیر سوال می‌برد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«با صراحت بسیار به بحث روی مسائل پیچیده حقوقی پرداخت و قوانین ویژه معادن را، که خود در آن‌ها سردرگم می‌ماند برشمرد. می‌گفت که منابع زیرزمینی مثل دیگر منابع زمین از آن ملت است فقط یک امتیاز منفور حق بهره‌بر‌داری از آن‌ها را به شرکت‌ها منحصر کرده است خاصه در مورد مونسو این به اصطلاح حقانیت امتیازها با قردادهایی که در گذشته طبق رسم کهنه با صاحبان تیول قدیمی منعقد می‌شده است بسیار پیچیده و مشکوک است. بنابراین کارگران مونسو چاره‌ای جز تصاحب دوباره اموال خود ندارند. و دست‌ها را گشود و سراسر اراضی ورای جنگل را نشان داد. در این هنگام ماه که بالا آمده بود از لای شاخه‌های بلند درختان بر او نور پاشید. وقتی جمعیت، که هنوز در تاریکی بود او را به این شکل از نور ماه سفید در نظر آورد که با دست‌هایی گشوده معدن را با گشاده دستی معدن را میان آن‌ها تقسیم می‌کرد شروع به کف زدن کردند، کف زدن طولانی!

اتین که زمینه را مهیا یافت به موضوع مورد علاقه خود پرداخت و آن واگذاری ابزار کار به جامعه بود. او این موضوع را با جمله‌ای تکرار می‌کرد که خارش خشونت آن خوشایندش بود. به نظر او تحول اندیشه کامل شده بود. کار، که از برادری نرم کودکان نو ایمان، از احتیاج به اصلاح نظام دستمزد شروع شده بود اکنون به فکر سیاسی برانداختن آن می‌رسید. با آخرین شرار صدایش فریاد زد: نوبت ما رسیده! حالا ماییم که باید صاحب قدرت و ثروت باشیم!

گستره خروشان سرها را تا دوردست ناپیدا میان تنه‌های خاکستری رنگ درختان همچون جوشان امواج مشخص می‌نمود و در آن هوای یخ‌زده خشم در چهره‌ها و برق در چشم‌ها می‌درخشید و دهن‌ها دریده بود و ناله خواهندگی پرالتهاب انسان‌هایی گرسنه فضا را پر کرده بود که مرد و زن و کودک به غارت حقانی اموالی رها شده بودند که از قدیم دست‌شان از آن کوتاه شده بود. دیگر سرما را حس نمی‌کردند. آتش امید سخنان اتی‌ین اندرونشان را گرم کرده بود. شوری مذهبی آن‌ها را از زمین بلند می‌کرد، مثل تب امید مسیحیان نخستین که در انتظار فرارسیدن سلطنت عدالت بودند. چه بسیار جملات مبهم که از دل آن‌ها بیرون دمیده بود.»

۳. اونوره دوبالزاک

اونوره دوبالزاک یکی از چهره‌های برجسته ادبیات رئالیستی فرانسه به شمار می‌رود که رمان‌ها و داستان‌های کوتاه بی‌بدیلی مانند چرم ساغری، اوژنی گرانده، زنبق دره و بابا گوریو از خود به یادگار گذاشت او به پی‌ریزی فرم سنتی رمان کمک کرد و یکی از نامدارترین رمان‌نویسان تاریخ محسوب می‌شود.

بالزاک را یکی از پیشوایان مکتب رئالیسم در ادبیات اروپا می‌دانند. او در بیستم می‌سال 1799 میلادی در خانواده‌ای متوسط در شهر تور فرانسه به دنیا آمد. در هشت‌سالگی به مدرسه‌ای شبانه‌روزی فرستاده شد، اما در سال 1813 مدرسه را ترک کرد و سال بعد همراه با خانواده راهی پاریس شد.

در ابتدا انتشار رمان «چرم ساغری» در سال 1831 موجب شهرت او شد. بالزاک پس از آن بیش‌تر شبانه‌روز را به نوشتن می‌گذراند.

آثار این نویسنده‌ برجسته، آیینه‌ای از جامعه‌ فرانسه‌ روزگار اوست. او افراد هر طبقه‌ اجتماعی، از اشراف فرهیخته تا دهقانان عامی را در «کمدی انسانی» خود جای می‌دهد و جنبه‌های گوناگون شخصیتی آنان را به معرض نمایش می‌گذارد. بهره‌گیری او از روش ایجاد پیوند میان شخصیت‌ها و تکرار حضور آن‌ها در داستان‌های مختلف موجب می‌شود تا در گسترش روان‌شناسی شخصیت‌های منفرد موفق باشد.

اهمیت بالزاک در تاریخ ادبیات بسیار زیاد است. مثلا تاثیر بالزاک بر نویسنده‌ای مانند داستایفسکی عمیق و دیرپا بود. بی اغراق می توان گفت که داستایفسکی بدون این تاثیرگذاری شاید نمی توانست استعداد خلاقانه اش را به مجرایی که ما می شناسیم هدایت کند. داستایفسکی هنگام ترجمه اوژنی گرانده بود که به فکر نوشتن رمانی با همان حجم افتاد. وی در سپتامبر 1844 به برادرش میخائیل چنین نوشت: دارم رمانی به اندازه اوژنی گرانده را به پایان می برم. اثر بکری است. فعلا مشغول بازنویسی اش هستم. شاید چهارصد روبل بدهند. من تمام امیدم را به آن بسته‌ام.

«مارسل پروست»، «چارلز دیکنز»، «ادگار آلن پو»، «فیودور داستایوفسکی»، «گوستاو فلوبر»، «هنری جیمز»، «ویلیام فاکنر»، «جک کرواک» و «ایتالو کالوینو» از جمله دیگر نویسندگان برجسته‌ای هستند که آثار خود را تحت تاثیر قلم بالزاک خلق کرده‌اند.

بالزاک همیشه نویسنده‌ای پرکار بود که بیش‌تر وقتش را بی‌توجه به وضعیت جسمانی‌اش به نوشتن می‌گذراند. با این وجود همیشه بدهی داشت و درآمدش برای مخارجش کافی نبود. تولد دختر نامشروع بالزاک از زنی متاهل و نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ی او با زنی لهستانی نشان‌دهنده‌ زندگی عاشقانه‌ی بالزاک هستند. زن لهستانی که با خواندن رمان‌های بالزاک به او علاقه‌مند شده بود و پس از فوت همسرش، با بالزاک ازدواج کرد. اما این ازدواج عمری نداشت و پنج ماه بعد، بالزاک فوت کرد. پس از مراسم خاکسپاری با حضور نویسندگان سرشناس، پیکر بالزاک در قبرستان مشهور پاریس «پرلاشز» دفن شد.

بخش‌های قابل توجهی از تجربیات زندگی خصوصی بالزاک در رمان زنبق دره قابل مشاهده است. عشق به زنی متاهل، چگونگی ارتقای جایگاه اجتماعی با دسترنج شخصی، روابط خانوادگی و نامه‌نگاری از جمله‌ی این تاثیرات در این کتاب است.

بالزاک با نگارش کمدی انسانی قدمی تازه در عالم ادبیات برمی‌دارد و مکتبی جدید معرفی می‌کند. او با دوری از احساسات‌گرایی مرسوم آن دوره، مثل مشاهده‌گری دقیق با پرهیز از تخیل و حسرت اجتماع خود را با همه‌ی مشخصاتش نشان می‌دهد. تاثیر پول بر زندگی یکی از نوآوری‌های بالزاک است و پاریس را با تمام طبقات آن و صفات و عادات هر طبقه توصیف می‌کند. از این لحاظ نویسنده‌ی سبک رئالیسم شباهت زیادی به مورخ دارد که عادات و اخلاق مردم را در داستان‌هایش ثبت می‌کند. بالزاک یکی از اولین نویسنده‌هایی است که در کنار شخصیت‌پردازی‌های واقعی به روان‌کاوی آن‌ها نیز روی می‌آورد و از این نظر تاثیر بسیاری بر نویسندگان بعدی خود از جمله «فیودور داستایفسکی» و «مارسل پروست» می‌گذارد.

بالزاک یکی از نویسندگان مطرحی است که به داشتن عادت‌های غیرمعمول شهرت دارد. او در کار نگارش به هیچ‌وجه عجول نبود؛ بسیار تمرکز می‌کرد و آثارش را بارها و بارها ویرایش می‌کرد. این اصلاحات و تغییرات تا زمان سپردن کتاب به ناشر و حتی چاپ آن هم ادامه داشت، تا جایی که اثر منتشر شده با آن‌چه سرانجام نویسنده را راضی کرده بود، بسیار تفاوت داشت. وسواس او تا بدان حد شدت داشت که برخی از آثارش هیچ‌گاه به نقطه پایان نمی‌رسیدند.

بالزاک که به دلیل صرف ساعت‌های طولانی برای نویسندگی همیشه از اختلال‌های سلامتی رنج می‌برد، سرانجام در سال 1850 در سن 51 سالگی، زمانی که تنها پنج ماه از ازدواجش با زن مورد علاقه‌اش می‌گذشت، بدرود حیات گفت.

آثار منتخب اونوره دوبالزاک

بابا گوریو

نویسنده کتاب، انوره دو بالزاک، در بابا گوریو که یکی از مهم ترین و زیباترین آثار اوست، عمیقا به مفهوم مهر پدری و حماسه پدر بودن می پردازد. «پدری» و روابط بین پدر و فرزند همیشه یکی از مضمون های آثار بالزاک بوده است، اما بابا گوریو یک مورد استثنایی است.

بالزاک نوشتن بابا گوریو را سه ماه پس از اینکه خود پدر شده بود آغاز کرد و در همان ابتدا از اهمیت اثرش آگاه بود.

کتاب، شرح‌حال پیرمردی به‌نام بابا گوریو است که عاشقانه دلباخته‌ی دو دختر خود است اما مورد بی‌مهری و بی‌توجهی شدید آن‌ها قرار می‌گیرد. او که روزی تاجری ثروتمند بود، تمام ثروت خود را وقف ازدواج دختران‌اش کرد و روز‌های پایانی عمر خود را در فقر و تنهایی می‌گذراند. باباگوریو در‌نهایت مجبور شد در مهمان‌خانه‌ای ساکن شود. رفاقت او با جوانی به‌نام اوژن و گره‌خوردن زندگی این دو انسان متفاوت با یکدیگر بخش دیگری از اتفاقات این رمان بلند را رقم می‌زند. «کلود فارو» عضو فرهنگستان فرانسه در باب این رمان گفته است: « که این داستان را بارها خوانده و هر بار همان هیجان مطالعه اول به او دست داده است.»

بابا گوریو داستان عشق پدری است که دخترانش را در حد پرستش دوست می‌دارد. اما البته عشقی که بی‌پاسخی از سوی دخترانش باقی می‌ماند. آن‌ها بعد از اینکه ازدواج می‌کنند و میراث فراوانی دریافت می‌کنند، پدر را ترک و به نوعی انکار می‌کنند. اما البته که بابا گوریو، این پدر ثابت قدم همچنان در عشقش ایستاده و در جای جای کتاب، می‌توانیم قصه‌ی این عشق را بخوانیم. مهارت بالزاک در نمایش دادن این عشق، عجیب است. در هر صفحه ممکن است با خود فکر کنیم که این نهایت عشق است. بالاتر از این، درجه‌ای از عشق در جهان وجود ندارد اما باز هم، وقتی چند صفحه جلوتر برویم، شکوهمندی و تلالو عشق را می‌بینیم.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«ویکتورین پدرش را دوست داشت و هر سال، به دیدن او می‌رفت تا بگوید که مادرش هنگام جان‌دادن، او را بخشیده است. هر سال هم، سرش به درِ خانهٔ پدرش برمی‌خورد که با لجاجت و بی‌رحمی بسته بود. برادرش که یگانه واسطهٔ او نزد پدر بود، در مدت چهار سال، حتی یک بار به دیدن او نیامده و کمترین کمکی به او نکرده بود. او در دعا از خدا می‌خواست که چشمان پدرش را باز و قلب برادر را بر او نرم کند و بی‌آنکه گناهی بر آنان بشمارد، هر دو را دعای خیر می‌کرد.

مادام کوتور و مادام ووکر در فرهنگ‌لغت، فحش و ناسزایی نمی‌یافتند که بتواند این رفتار وحشیانه را توصیف کند. وقتی‌که آن‌ها میلیونر پَست و بی‌آبرو را نفرین می‌کردند، بر زبان ویکتورین سخنان محبت‌آمیزی می‌گذشت، شبیه آواز کبوتری زخمی که فریاد درد و رنجش باز از عشق و مهربانی حکایت می‌کند.»

زنبق‌دره

عشق همیشه ستوده شده و تجربه‌ی آن یکی از زیباترین تجربه‌های زندگی است. داستان‌های بسیاری درباره‌ی شکل‌گیری این حس عجیب نوشته شده‌اند و چگونگی وصال دو دلداده به هم را شرح داده‌اند. داستان‌هایی که استقبال شمار زیادی خواننده را به همراه دارند و به تیراژهای افسانه‌ای می‌رسند. اما عشق هم محدودیت‌هایی دارد و در هر دوره و زمانه‌ای، جامعه معیارهایی برای پذیرش رابطه‌ی عاشقانه‌ در نظر می‌گیرد. فاصله‌ی سنی و معشوق متاهل حتی امروز هم از تابوهای اجتماعی به حساب می‌آیند. بالزاک نویسنده‌ای است که به همه‌ی جنبه‌های اجتماعی علاقه دارد و با نگاهی ژرف این نوع رابطه‌ی عاشقانه را در داستان زنبق دره شرح می‌دهد.

فلیکس شخصیت اصلی داستان در شروع کتاب پسری نوجوان از خانواده‌ای ضعیف، سرد و بی‌محبت است. ویژگی‌های ظاهری او مثل اندام نحیف، قد کوتاه و چهره‌ی رنگ‌پریده با اخلاق و روحیه‌ی او در تناسب است. او که به تازگی از مدرسه‌ی نظامی فارغ شده به یک مهمانی اشرافی دعوت می‌شود. چنین مهمانی‌هایی در قرن نوزدهم به‌منزله‌ی ورود به جامعه و تعاملات رسمی شناخته می‌شدند.

فلیکس برای اولین‌بار خانم دوموسورف را در این مهمانی ملاقات می‌کند. دست سرنوشت با فلیکس همراه است و او اتفاقی در سفری به یکی از مکان‌های خوش ‌آب‌وهوا با دره‌ای سرسبز خانم دوموسورف را دوباره می‌بیند. آشنایی فلیکس با خانم دوموسورف مرحله‌ به مرحله پیشرفت می‌کند و با وجود فاصله‌ی سنی بین آن‌دو، به عشقی سوزان برای فلیکس منتهی می‌شود. فلیکس برای نزدیک ماندن به خانم دوموسورف تلاش می‌کند تا با همسر و فرزندانش رابطه‌ی دوستانه برقرار کند و به‌این‌ترتیب مرتب به خانه‌ی آن‌ها در رفت‌وآمد است.

آیا اصرار فلیکس بر ایجاد رابطه‌ای پرسوز بین او و خانم دوموسورف به نتیجه می‌رسد؟ فلیکس خیلی زود می‌فهمد که رابطه‌ی بین خانم دوموسورف و همسرش شکراب است. تحولات اجتماعی در سیاست نیز فرصتی به فلیکس دست می‌دهد تا جایگاه اجتماعی خود را ارتقا دهد. فلیکس با استفاده از این پتانسیل‌ها بیشتر به وصال خود به دلداده‌اش امیدوار می‌شود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«صبر شما بسیار عالی است، ولی آیا شما را به سوی خرفی نمی‌برد؟ این است که محض خاطر خود و بچه‌هایتان رفتارتان با کنت را عوض کنید. تحمل قابل ستایش شما به خودخواهی او میدان داده است، رفتار شما با او شبیه رفتار مادری با فرزند دردانه خود بوده است. ولی امروز، اگر می‌خواهید زنده بمانید... نگاهش کردم و تاکید نمودم و شما البته این را می‌خواهید! پس، از تسلطی که بر او دارید استفاده کنید. خودتان می‌دانید که دوستتان دارد و از شما می‌ترسد؛ بگذراید بیش از این از شما بترسد، در مقابل خواست‌های پراکنده‌اش یک اراده رک‌وراست بگذارید. همچنانکه دیوانگان را در حجره‌ای زندگی می‌کنند، شما هم بیماری او را در یک محیط معنوی محصور کنید.

در حالی که به تلخی لبخند می‌زد، گفت:

فرزند عزیزم، تنها یک زن بی‌عاطفه می‌تواند چنین نقشی بازی کند. من مادرم، بنابراین نمی‌توانم جلاد خوبی باشم. آری، من می‌توان رنج بکشم، اما اینکه دیگران را رنج بدهم، هرگز! حتی برای بدست آوردن یک نتیجه بزرگ و شرافتمندانه. از آن گذشته، مگر در اینصورت نباید قلبم را به دروغ گفتن وادارم، لحن دیگری به صدایم بدهم، قیافه‌ای آهنین بگیرم، رفتار و کردارم را دگرگون سازم؟ توقع چنین دروغ‌هایی از من نداشته باشید.»

۴. گوستاو فلوبر

گوستاو فلوبر یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن نوزدهم فرانسه است. نوع نگارش واقع‌گرایانهٔ فلوبر، ادبیات بسیار غنی و تحلیل‌های روان‌شناختی عمیق او از جمله خصوصیات آثار وی است که الهام‌بخش نویسندگانی چون گی دو موپاسان، امیل زولا و آلفونس دوده بوده است. او خود تأثیرگرفته از سبک و موضوعات بالزاک، نویسندهٔ دیگر قرن نوزدهم است؛ به طوری که دو رمان بسیار مشهور وی، مادام بواری و تربیت احساسات، به ترتیب از زن سی ساله و زنبق درهٔ بالزاک الهام می‌گیرند. آثار فلوبر به دلیل ریزبینی و دقت فراوان در انتخاب کلمات، آرایه‌های ادبی، و به طور کلی زیبایی‌شناسی ادبی، در ادبیات زبان فرانسوی کاملاً منحصربه‌فرد می‌باشد. کمال‌گرایی وی به اندازه‌ای بود که هفته‌ها به نوشتن یک صفحه وقت سپری می‌نمود، و به همین دلیل، در طول سالیان نویسندگی خود تعداد کمی اثر از خود بر جای گذاشت. او پس از نوشتن، آثار را با صدای بسیار بلند در اتاق کار خود، که آن را فریادگاه می‌نامید، می‌خواند تا وزن، آهنگ و تأثیر واژگان و جملات را بسنجد. او بسیاری از شهرت خود را مدیون نوشتن رمان مادام بوآری در سال ۱۸۵۷ است. فلوبر فرزند یک جراح تجربی بود، کسی که در رمان مادام بوآری نقشی کلیدی دارد.

این نویسنده ی تأثیرگذار، بزرگترین رمان تراژیکِ تمامی اعصار را خلق کرد: «مادام بواری»، اثری که فلوبر پنج سال روی آن کار کرد و درنهایت در سال 1856 به چاپ رسید. هدف یک تراژدی این است که برای ما فرصتی را مهیا کند تا شکست های دیگران را به شکلی بسیار عمیق تر و تأثیرگذارتر از شرایط عادی تجربه کنیم. این گونه از داستان سرایی، ما را از جهان بینیِ همیشگی و خودبرتربینیِ شکننده مان جدا می سازد و به ما کمک می کند به شکلی با دیگران همدردی کنیم که تجربه ی آن، معمولاً در دنیای مدرن ممکن نیست.

آثار فلوبر دارای ریزبینی زیادی می‌باشد، به طوری که کمال‌گرایی در تمامی آثار این نویسنده دقیق، دیده می‌شود. فلوبر که فرزند یک جراح تجربی بود، خود را بیش از همه‌‌ی کتاب در کتاب مادام بواری و شخصیت اما می‌دیده است. خرید مادام بواری راهکاری قابل دسترس برای علاقه‌مندان به آثار فلوبر می‌باشد. در واقع نسخه پی دی اف مادام بواری، به دلیل شرایط مناسب ارائه‌ی آن، توانسته است مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار بگیرد.

فلوبر پس از پایان داستان‌ها، در اتاق کار خود با صدای بلند، شروع به خواندن می‌کرد. این کار به هماهنگ شدن کلمات و وزن آن‌ها بسیار کمک می‌کرد. در برگردان و ترجمه فارسی کتاب مادام بواری نیز رعایت آهنگ کلمات در دستور کار قرار گرفته است. بنابراین نسخه صوتی مادام بواری، بدون شک، تجربه‌ای لذت‌بخش برای شنوندگان را به همراه خواهد داشت.

از دیگر ویژگی‌های گوستاو فلوبر هوشمند، مشعل‌داری یک نهضت ادبی در فرانسه به شمار می‌رود. در واقع فلوبر، از پیشروان ناتورالیسم یا سبک طبیعی نگارش در فرانسه به شمار می‌آید. این سبک در واقع بر خلاف سبک رمانتیسم می‌باشد و فضا را برای بهتر شدن توسعه جنبش رئالیسم فراهم می‌کند. بر مبنای عقیده فلوبر، همان‌طور که یک نقاش پرطرفدار، همگی ظرایف و ویژگی‌های یک سوژه را بر روی بوم نقاشی می‌آورد، یک نویسنده نیز باید تمامی اتفاقات و احساسات آدمیان را بدون هیج گونه کاستی، به رشته تحریر درآورد. گوستاو فلوبر هنر دوست، معتقد بود که همه چیز در انتها باید فدای متفکرین و هنرمندان واقعی شود. او معتقد بود که همواره اصول فلسفی دستخوش تغییرات قرار خواهد گرفت و تنها راه رسیدن به حقیقت، هنر واقعی می‌باشد. بر اساس الگو و نظر فلوبر، راه رسیدن به جهان مطلق، زیبایی است؛ چرا که زیبایی از آغاز پیدایش بشر تا کنون همگان را به خود مجذوب کرده است.

آثار منتخب گوستاو فلوبر

مادام بواری

داستان مادام بواری با فرستادن پسری توسط مادرش به تحصیل درس پزشکی آغاز می‌شود. فرایند این داستان با پزشک شدن این پسر، شارل بوواری پی گرفته می‌شود. این جوان کم بضاعت که پزشک تازه‌کاری نیز به شمار می‌رود، طی ماجراهای خاصی با دختر ثروتمندی، برای بار دوم ازدواج می‌کند. شهرستانی بودن و به نوعی کم اعتماد به نفس بودن شارل، زندگی را برای او دستخوش تغییرات فراوان و پر هزینه‌ای می‌کند.

مادام بواری زیبا جلوه‌ی عشق را در مردان بسیاری می‌بیند؛ اما درست در زمانی که باید به این عشق تکیه کند، آن‌ها را توخالی و پوچ درمی‌یابد. هر کدام از این مردان به نوبه‌ی خود ضربه مهلکی به روح این زن جوان وارد می‌کنند و جالب اینکه، شارل بواری در تمامی داستان بی‌اطلاع از وقایع می‌باشد. آگاه شدن شارل بواری از کلیه اتفاقات زمانی ممکن می‌شود که شالوده خانواده بواری از هم گسسته شده است.

اصلی‌ترین محوریت اصلی داستان، تأکید بر مسائل غیر معمول در ازدواج و مخالفت با فضای سنتی فرانسه آن دوران، می‌باشد. در واقع شروع داستان با یک حادثه پیش پا افتاده آغاز می‌گردد و در ادامه زنی را به نمایش می‌گذارد که به برای آزادی و خواسته‌های متفاوت خود به هر سو روی می‌آورد.

زمان اوج داستان، در شرایطی پدیدار می‌شود که شخصیت اصلی داستان برای یافتن خواسته‌های خود به هر صورتی، تن می‌دهد. به همین دلیل احساس سرخوردگی و گاه رضایتمندی، در سرتاسر داستان به جذابیت آن بسیار می‌افزاید. در خلاصه مادام بواری، عشق و نفرت را کنار هم و در فاصله‌ای بسیار کم می‌توان مشاهده نمود. باید توجه داشت که عامل بروز تمامی اتفاقات این داستان، یک اتفاق عجیب و خارق العاده نبوده است؛ بلکه تنها نارضایتی یک زن جوان و خواسته‌های کمال‌گرایانه او توانسته است او را به این ورطه بکشاند.

رمان عاشقانه مادام بواری برای آن دسته از ماجراجویان داستان‌های عشقی، که به دنبال جلوه‌های مختلف این پدیده هستند، بسیار دلچسب خواهد بود. گوستا فلوبر فرانسوی، در این داستان به بی فرجام بودن و نرسیدن به عشق واقعی و پایدار، می‌پردازد. نکته قابل توجه و جذاب در این داستان، جانکاه بودن این غم تا پایان عمر شخصیت‌های اصلی کتاب مادام بواری می‌باشد. از نکات قابل توجه در چاپ این کتاب می‌توان به تهدیدهای فراوان از سوی خوانندگان به محتوای غیر اخلاقی رمان مادام بواری اشاره نمود. شخصیت اِما همواره در سردرگمی برای یافتن عشق حقیقی می‌باشد، این پریشانی نمونه‌ای از بسیاری از انسان‌های عصر امروز به شمار می‌آید.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«وقتی‌که سر کلاس بودیم مدیر مدرسه با دانش‌آموز تازه‌واردی که فرم مدرسه به تن نداشت و به دنبال آنها فراش که یک نیمکت بزرگ با خود حمل می‌کرد، وارد کلاس شدند. آنهایی که خواب بودند بیدار شدند و هر کدام از بچه‌ها مثل اینکه در کار خود غافلگیر شده باشند از جای خود بلند شدند.

مدیر با اشاره به ما اجازه نشستن داد. سپس رو به معلم کرد و با صدای آهسته‌ای گفت: «آقای روژه! این دانش‌آموزی است که به شما توصیه می‌کنم مواظب آن باشید. او پایه دوم است، ولی اگر کار و فعالیتش رضایت‌بخش باشد به اقتضای سنش به یکی از کلاس‌های بالاتر خواهد رفت.» تازه‌وارد که یک پسر دهاتی تقریبا پانزده ساله و قدبلندتر از همه ما بود، در گوشه‌ای پشت در کلاس ایستاده بود، به‌طوری‌که به‌سختی دیده می‌شد. موهایش مثل کشیش‌های دعاخوان روستا روی پیشانی‌اش کوتاه شده بود و ظاهری معقول داشت، ولی به‌شدت ناراحت به‌نظر می‌رسید. با وجود اینکه چهارشانه نبود، ولی نیم‌تنه مدرسه او که از ماهوت سبزرنگ بود و دکمه‌های سیاه داشت در سرآستین‌ها تنگ به‌نظر می‌آمد و مچ‌های قرمزش که نشان می‌داد به برهنگی عادت داشت، از لای سرآستین‌ها مشخص بود. ساق پاهایش که پوشیده به جوراب‌های بلند آبی بود از شلوار زردرنگش که بندش را بسیار سفت کشیده بود، مشخص بود و چکمه‌های زمخت، کثیف و میخ‌داری پوشیده بود.»

تربیت احساساتی

«سانتی مانتال» صفتی فرانسوی است که معادل فارسی اش چیزی شبیه «احساساتی» یا «احساسی» است، اما به اشتباه آن را در محاوره به جای «شیک» به کار می بریم. به هر حال، هر قدر هم که فرانسوی ها را آدم های شیکی بدانیم،بی شک «سانتی مانتال» دانستن فرانسوی ها، بی ربط با «احساساتی» بودن آنها نیست.

یعنی این اصطلاح رایج، بی شک زمانی به احساساتی بودن آنها برمی گشته است. «تربیت احساساتی» یا آن طور که «مهدی سحابی» هفت سال پیش آن را با عنوان «تربیت احساسات» به فارسی برگردانده، نیز داستان «تربیت سانتی مانتال» یا «تربیت احساساتی» نسل و جامعه یی از فرانسه را نشان می دهد که خواسته ها و اهداف راستینش را فراموش کرده و درگیر احساسات خود شده و چشمانش را بر واقعیت کشورش بسته است.

«تربیت احساساتی» اگر چه به اندازه ی «مادام بورای» شهور نیست اما به باور بسیاری رمانی درخشان تر از مادام بواری است. این رمان برخلاف مادام بورای داستان رمان از فرازو نشیب های زیادی برخوردار نیست اما این موضوع از جذابیت روایت فلوبر نمی‌کاهد. «تربیت احساساتی» همچنین رمانی است که «فلوبر» بیشتر از هر کتاب دیگری بر روی آن وقت گذاشته. نوشتن این کتاب هفت سال وقت برده، در حالی که «فلوبر»، رمان بی نظیر و درخشان «مادام بواری» را تنها در پنج سال نوشت.

«تربیت احساساتی» داستان زندگی «فردریک مورو» جوان احساساتی است که به طور اتفاقی با خانواده آقای «ژاک آرنو» آشنا می شود و دل به خانم «آرنو» می بندد. «فردریک» که در ابتدای رمان جوانی مصمم، با اراده و با آرزوهای بزرگ تصویر شده، کم کم از خواسته هایش دست می کشد و در کش وقوس ماجراهایی که با خانم «آرنو» دارد، همه آنها را فراموش می کند. در نهایت، «فردریک» که پیش از این به تحصیلات دانشگاهی اش در رشته حقوق و همچنین نویسندگی علاقه زیادی داشته و حتی همیشه می خواسته وزیر بشود، به هیچ کدام از آرزوها و خواسته های گذشته اش نمی رسد و زندگی اش به کلی در راه احساساتش فنا می شود.

در همین اثنا، یعنی در همین سال هایی که «فردریک» در حال نزدیک و دور شدن از معشوقه اش است، فرانسه تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی مهمی را پشت سر می گذارد اما «فردریک» که به واسطه درگیری احساسی اش از همه این اتفاقات به دور است، تنها نظاره گر آنها است و هیچ دخالتی در سرنوشت سیاسی و اجتماعی کشورش ندارد. فرانسه در سال هایی که قسمت بیشتری از «تربیت احساسات» در آن سال ها روایت می شود، در گیر و دار جنبش ها و شورش های انقلابی است. انقلاب سال 1848 فرانسه در همین موقع رخ می دهد و در این بین شورش های زیادی در پاریس در جریان است و در نهایت پادشاهی لویی فیلیپ پایان می یابد و «جمهوری دوم» فرانسه برقرار می شود.

«گوستاو فلوبر» خود نیز همچون «فردریک مورو» در جوانی راهی پاریس می شود تا در رشته حقوق ادامه تحصیل بدهد و پس از چندی حقوق را نیمه رها می کند تا به نویسندگی بپردازد. «فلوبر» در انقلاب سال 1848 فرانسه بیست و هفت ساله بوده و توانسته خوب اتفاقات و پیشامد های آن موقع را مشاهده و تجزیه و تحلیل کند. «فلوبر» همچنین در زندگی سه معشوقه داشته که از نظر سنی از او بزرگتر بودند، همچون خانم «آرنو»، «رزانت» و خانم «دامبروز» معشوقه های «فردریک مورو» در «تربیت احساسات» که هر سه از او بزرگترند. به عبارت دیگر، نسل و جامعه یی که «گوستاو فلوبر» در «تربیت احساسات» از آنها حرف می زند، دقیقا همان نسلی است که «فلوبر» در آن بزرگ شده و به چشم خود آن را دیده و تجربه کرده است.

در «تربیت احساسات» تنها شباهتی که شاید بین «فردریک مورو» و خود نویسنده وجود دارد، چند نکته سطحی است. با این همه، همان طور که «فلوبر» قبلا درباره «مادام بواری» گفته «من مادام بواری هستم»، در اینجا هم می توان گفت که نسل و جامعه حاکم بر رمان «تربیت احساسات»، همان نسل و جامعه یی است که فلوبر در آن زندگی کرده است.

۵. استاندال

نویسنده‌ای فرانسوی بود که بیشتر با نام استاندال شناخته می شود. «نیچه» استاندال را به‌عنوان «آخرین روانشناس بزرگ فرانسوی» خوانده است. چرا که تحلیل بسیار عمیق و پیشرفته‌ای از احساسات عاشقانه، شخصیت‌ها و روابط انسانی، ارائه می‌دهد. استاندال، دوران کودکی نه چندان شادی داشت و مادرش را در هفت سالگی از دست داد. دنیای نظامی و تئاتر، تأثیر زیادی بر زندگی او داشتند. او به ارتش پیوست و در حمله ی نیروهای ناپلئون به روسیه در سال 1812 حضور داشت. استاندال با ورود به دنیای نمایش، به نویسندگی روی آورد. او در سال های پایانی زندگی خود از بیماری های مختلفی رنج می برد اما در همین زمان بود که برخی از معروف ترین آثارش را خلق کرد.استاندال در روز 23 مارس 1842، ساعاتی پس از افتادن در یکی از حیابان های پاریس، درگذشت.

«استاندال»، نویسنده‌ای است که بیش از همه با رمان‌های «سرخ و سیاه» و «صومعه پارم» و مهارت برجسته برای خلق شخصیت‌های داستان‌هایش از منظر روانشناختی به یاد آورده می‌شود. استاندال که آمد، مثل ستاره‌ای در آسمان ادبیات درخشید و سرانجام در سال ۱۸۴۲ در پاریس آرام گرفت. برای گفتن از او گرچه اساتید پیشگام در ترجمه آثارش مثل «عبدالله توکل»، «مهدی سحابی» و «اردشیر نیک‌پور» را از دست داده‌ایم اما گفت‌وگو با دو تن از مترجمان دیگر آثار او یعنی «مریم خراسانی(حامد)» و «گلاره جمشیدی» می‌تواند ابعادی خواندنی از استاندال را در برابرمان پدیدار کند.

استاندال گر چه متعلق به دوران پیش از مدرنیسم است اما از آن دسته نویسندگانی است که نمی‌توان او را منحصرا منسوب به یک مکتب ادبی دانست. او رمانتیکی است که فاصله‌اش را با رمانتیسم حفظ می‌کند.

تمایلات رمانتیک استاندال بر پایه رویکرد فرد نسبت به قیام علیه جامعه و ایدئولوژی‌های حاکم بر آن بوده است. با این حال او پیرو رمانتیسم محض نبوده و می‌توان وی را پیرو رئالیسم و کلاسیسم نیز دانست. او به رئالیسم، به‌خصوص رئالیسم عصر خود وابسته بوده است و با بهره‌مندی از عناصر رمانتیک، نوشتار رئال خود را برای خوانندگان عصر خویش، دلنشین می‌کرد. با این وجود، بسیاری از منتقدین از جمله آندره ژید، او را نه متعلق به قرن ۱۹، بلکه به دلیل پیشرو بودن در بسیاری از تفکرات، شخصیت قرن بیستمی دانسته‌اند.

آثار منتخب استاندال

صومعه پارم

صومعه پارم رمانی از استاندال است که در سال 1839 منتشر شد روایتگر داستان یک نجیب زاده ایتالیایی در دوران ناپلئونی و بعد از آن ، که مورد تحسین بالزاک، تولستوی ، آندره ژید، دی لمپدوسا و هنری جیمز قرار گرفت. همچنین این این رمان برای اپرا ، فیلم و تلویزیون استفاده شده است.

فابریزیو دل دونگو که از اشراف جوان و ایتالیایی است ، مصمم است که از دستور پدر راست گرای خود سرپیچی کند و برای جنگ برای ناپلئون به میدان برود. او در نبرد واترلو ، آماده و در عین حال پر از شور و شوق جنگ و جلال ظاهر می شود. سرانجام با توجه به توصیه ها ، فابریزیو به میلان باز میگردد..

در بازگشت چون پدرخوانده اش مارکی دل دونگو، او را از قصر می راند به نزد عمه اش در پارم پناه می برد. در واقع، ژینای بسیار زیبا که بیوه مانده است، با دوک دو سانسورینا ی پیر ازدواج کرده است و زینت دربار کوچک پارم است. فابریس جوان، اکنون که راه افتخار نظامی به رویش بسته شده است، در چنین محیطی، برای معاضدت جاه پرستی عمه اش، آماده پیش گرفتن راه کشیشی می شود و معاون اسقف پیر می گردد. اما، روحیه پر هیاهوی او، که هدفی حقیقی ندارد، او را به عشقهای پرحادثه و زودگذر می کشاند…

سرخ و سیاه

کتاب «سرخ و سیاه» نوشته‌ی «استاندال» و ترجمه‌ی «مهدی سحابی» است. از نظر برخی منتقدان این کتاب برترین رمان فرانسوی قرن ۱۹ است. استاندال رمان را به آینه‌ای تشبیه کرده که در جاده‌ای در حرکت است، گاهی آبی آسمان‌ها را منعکس می‌کند و گاهی گل و لای و چاله‌های جاده را... سرخ و سیاه، شاهکار او، به بهترین وجه نشان دهنده‌ی این نقش رمان است. آنچه در این اثر زیربنای ادبیات غرب ترسیم می‌شود فقط سرگذشت جوانی از آغاز قرن نوزدهم فرانسه در گرماگرم توفان‌هایی سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه انسانی غوطه ور در تاریخ است.

سرخ و سیاه شاید اولین کتابی است که شخصیتی از توده‌ی مردم را در یک چشم انداز پهناور تاریخی، همراه با کاووش عمیق روانی مطرح می‌کند. از همین روست که ژولین سورل، قهرمان کتاب، از یک نوجوان جاه‌طلب روستازاده به یک شخصیت نمونه‌ی ادبیات جهانی بدل شده است. همچنان که اسلوب و خواست استاندال است. سرگذشت این جوان بر زمینه‌ای تاریخی ترسیم می‌شود که دقت و موشکافی نویسنده و پایبندی‌اش به کمال واقعگرایی، آن را به وقایع‌نگاری نیمه مستند تاریخی تشبیه می‌سازد.

داستان این رمان به زندگی مردی جوان به نام جولین سورل می‌پردازد. او دانشجوی علوم دینی است، اما ناپلئون را تحسین می‌کند و رویای پیروزی‌های نظامی را در سر می‌پروراند. زمانی که جولین به عنوان مُدرس فرزندان شهردار استخدام می‌شود، خیلی زود زن شهردار را اغوا می‌کند و بعد از آن به پاریس می رود و دخترِ مردی نجیب زاده را شیفته‌ی خود می‌سازد. به تدریج این باور در ذهن سورل شکل می‌گیرد که راز موفقیت، فریبکارتر و فرصت‌طلب‌تر بودن از فریبکاران و فرصت‌طلبانی است که در همه جا دیده می‌شوند. اما زمانی که ثروتمندان و قدرتمندانی که سورل بسیار تحسینشان می‌کند، علیه او متحد می‌شوند، این شخصیت بر لب پرتگاهی مرگبار قرار می‌گیرد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«زنگ درس تاریخ کلیسای کشیش کاستاند به صدا درآمد. آن روز کشیش کاستاند به آن جوانان روستایی، که از کار سخت و از فقر پدران شان می ترسیدند، این درس را می داد که موجودی که به نظر ایشان بسیار هولناک می آمد، یعنی دولت، فقط در صورتی قدرت واقعی و مشروع دارد که قدرتش به نمایندگی از پاپ، یعنی کارگزار خداوند در این دنیا، باشد. می گفت: «سعی کنید با قداست‌ دادن به زندگی تان، با فرمانبرداری، لایق الطاف پاپ باشید، سعی کنید مثل چوبدستی باشید در دست ایشان، در این صورت به یک منصب عالی می رسید و می توانید به دور از هر نوع بازرسی ریاست و فرماندهی کنید؛ یک منصب غیرقابل تغییر که یک سوم حقوقش را دولت می پردازد و دو سوم دیگرش را مومنانی می دهند که شما با وعظ هایتان به آن ها شکل داده‌اید.»

۶. چخوف

داستان نویس و نمایشنامه نویس روس بود. او در زمان حیاتش بیش از 700 اثر ادبی خلق کرد. چخوف را مهم ترین داستان کوتاه نویس تاریخ ادبیات برمی شمارند. او در زمینه ی نمایشنامه نویسی نیز آثار برجسته ای از خود به جا گذاشته است به طوری که عده ای او را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ قلمداد می کنند.چخوف در سال های پایانی تحصیلات متوسطه اش در تاگانروگ به تئاتر می رفت و در همین زمان، نخستین نمایشنامه ی خود را نوشت. او در همین سال ها مجله ی غیررسمی و دست نویس الکن را منتشر می کرد که توسط برادرانش به مسکو هم برده می شد.چخوف در سال 1879 تحصیلات اولیه را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.او بعد از پایان تحصیلاتش در رشته ی پزشکی، به طور حرفه ای به داستان نویسی و نمایشنامه نویسی روی آورد. چخوف در فوریه ی سال 1886 با آ. سووربن سردبیر روزنامه ی عصر جدید آشنا شد و داستان هایی در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. با گذشت زمان، بیماری سل چخوف شدت گرفت و او در آوریل 1887 به تاگانروگ و کوه های مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید. آنتون چخوف سرانجام در 44 سالگی بر اثر خون ریزی مغزی درگذشت.

آنتوان چخوف هم مانند بیشتر داستان‌نویسان روسیه داستان‌هایش را در ژانر رئالیسم می‌نوشت. او در خلق فضای داستانی بی نظیر بود و به خوبی داستان‌های کوتاهش روایت می‌کرد. او زبانی شاعرانه و لطیف داشت و توصیفات صحنه‌های داستان بسیار ماهرانه عمل می‌کرد. یکی دیگر از ویژگی‌های این نویسنده پایان‌های شگفت‌انگیزی بود که برای داستان‌هایش خلق می‌کرد.

درون مایه‌ ی داستان‌های چخوف مانند بسیاری از نویسندگان روسی «فرصت از دست‌رفته» بود. او همچنین تضاد طبقاتی و تقابل خیر و شر را هم به خوبی در داستان‌هایش بیان می‌کرد.

آثار چخوف کمدی-تراژیک است؛ یعنی جایی در میانه تعریف کمدی (سرگذشت آدم های پست که همدلی برنمی انگیزند) و تراژدی (سرگذشت آدم هایی برتر که در ما ترس و همدلی برمی انگیزند) قرار می گیرد. آدم های او ستودنی نیستند، اما دوست داشتنی و رقت برانگیزند.

در آثار چخوف، عشق و همدردی با این آدم ها با نوعی تنفر از بی ارادگی آن ها آمیخته است. قهرمان ها با پنهان کردن حقیقت دردناک پشت خیال پردازی ها و در کارهای پوچ و مبتذل زندگی شان را بر باد می دهند و فضایی کمدی-تراژیک می آفرینند که انزوا و تنهایی انسان را به تصویر می کشد. در این آثار موقعیت های جذاب داستانی در پس زمینه ای از صحنه های ملال آور زندگی روزمره طنزی موقعیتی می آفریند که بیانگر تضاد و تقابل آدم ها با دنیای پیرامونشان است.

یکی دیگر از ویژگی های مهم و سبکی آثار چخوف «عینی بودن» نگاه نویسنده است. چخوف از رهگذر این نگاه عینی و به دور از سانتی مانتالیسم با سردی به بازگویی عادی ترین روابط بشری می پردازد تا مسخرگی و دردناک بودن هم زمان آن ها را روایت کند.

آثار منتخب چخوف


بهترین داستان کوتاه‌های چخوف

نوشتن داستان کوتاه یکی از هنرمندانه‌ترین کارهایی است که یک نویسنده در طول عمرش به آن دست می‌یابد. «داستان کوتاه» ژانری مهم در ادبیات است که کمتر به آن پرداخته‌شده است. در طول تاریخ تعریف‌های مختلفی برای داستان کوتاه ارائه‌شده است. متداول‌ترین تعریف آن «داستانی است، که بتوان آن را در زمان کوتاهی مطالعه کرد و به پایان رساند.»

آنتون چخوف در کارنامه‌ی ادبی خودش بیش از 700 اثر نمایشی و داستانی دارد که در نوع خود و بین نویسندگان روسی نوعی رکورد به‌حساب می‌آید. خواندن کتاب‌های آنتون چخوف به خوانندگان کمک می‌کند تا دیدی نو و تازه به مسائل جهان بنگرند و دنیا را از دریچه‌ی جدیدی ببینند. سی‌وچهار داستان در کتاب بهترین داستان‌های کوتاه چخوف وجود دارد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

چند نفر شکارچی که به شب خورده بودند در انبار کدخدا پتروکوفی، در دامنه‌های روستای میرونیتسکی، اطراق کرده بودند. ایوان ایوانیچ، جراح دامپزشک، و بورکین، دبیر دبیرستان، دو نفر از آن‌ها بودند. ایوان ایوانیچ نام خانوادگی عجیب‌وغریب و دورودراز چیمشا هیمالائیسکی را داشت که به‌هیچ‌وجه به او نمی‌خورد و بنابراین همه در سراسر شهرستان او را با همان نام تعمیدی‌اش صدا می‌کردند. ایوان ایوانیچ در یک مزرعه اصلاح نژاد جانوران، نزدیک شهر، زندگی می‌کرد و حالا به شکار آمده بود تا هوایی بخورد. بورکین سالیان سال بود که این ناحیه را می‌شناخت چون هرسال مهمان کنتِ پ. بود.

نخوابیده بودند. ایوان ایوانیچ پیرمردی بلندقد و لاغراندامی که سبیل درازی داشت، نزدیک در انبار، نشسته بود و زیر نور مهتاب پیپ می‌کشید. بورکین روی کاه‌های انبار دراز کشیده بود و در تاریکی دیده نمی‌شد.

گرم گفت‌وگو بودند. از هر دری صحبت می‌کردند تا این‌که موضوع ماورا، همسر کدخدا، را پیش کشیدند که زن سرحال و باهوشی بود؛ در عمرش پا از روستا بیرون نگذاشته بود؛ نه شهر دیده بود و نه راه‌آهن، به یاد آوردند که حالا ده سالی می‌شد که از کنار اجاق خانه‌اش تکان نخورده بود و تنها هوا که تاریک می‌شد جرئت می‌کرد پا از خانه بیرون بگذارد.

بورکین گفت: «خیلی هم تعجب‌آور نیست. در این دنیا کم نیستند آدم‌هایی که مثل خرچنگ لاک دار یا حلزون، هميشه سعی می‌کنند‌ به خلوت لاک شون پناه ببرن. شاید این موضوع تجلی برگشت به خصلت های آبا و اجدادی باشه؛ برگشت به زمانی که اجداد انسان هنوز حیوان های اجتماعی نشده بودن و توی لانه هاشون زندگی می کردن، یا شاید صرفاً یکی از مراحل طولانی سیر شخصیت انسان باشه، کسی چه می دونه. من مردم شناس نیستم و کار من این نیست که با این سوال ها قصد دخالت داشته باشم؛ فقط می خوام بگم که آدم هایی مثل ماورا پدیده عجیب و غریبی نیستن. ببینین، برای ارائه نمونه، چرا راه دوری بریم؟»

باغ آلبالو (نمایشنامه)

در ابتدای قرن بیستم میلادی، جامعه روسیه در شرف تحولات گسترده‌ای قرار داشت. خانواده تزارها و اشراف‌زادگان دیگر در بین مردم مقبولیت خاصی نداشتند و جوانان مخالف آن‌ها هر روز برای گرفتن حق خود متحدتر می‌شدند. در سال 1905 بالاخره اعتراضات گسترده مردم نتیجه داد و حکومت تزارها به حکومت مشروطه تبدیل شد. در آن دوران، نظام طبقاتی جامعه روسیه دگرگون شد. طبقه اشرافیت در آستانه فروپاشی قرار گرفته بود، برده‌های بی جیره و مواجب بعد از قرارداد سال 1860 دیگر آزاد شده بودند و می‌توانستند پیشرفت کنند. همچنین، نسل جدیدی از سرمایه‌داران ظهور کردند که اجداد اشرافی نداشتند و با تلاش خود سرمایه‌ای را اندوخته بودند. تفاوت این نسل از سرمایه‌داران با طبقه اشرافیت گذشته در این بود که آن‌ها همواره به آینده و پیشرفت دلبسته بودند تا گذشته خود را کم رنگ‌تر کنند. برخلاف نسل جدید سرمایه‌داران، طبقه اشرافی در گذشته خود و به یاد شکوه روزهای قبل زندگی می‌کرد. آنتوان چخوف در نمایشنامه باغ آلبالو به خوبی جامعه آن سال‌های روسیه را به نمایش می‌گذارد.

باغ آلبالو داستان زندگی زنی اشرافی به نام رانوسکی است. باغ آلبالوی بزرگی از طرف اجدادش به او ارث رسیده است. از آنجایی که تنها سرمایه باقی‌مانده خانواده رانوسکی همین باغ است، باغ آلبالو نیز به زودی در ازای بدهی‌هایشان توسط بانک فروخته خواهد شد. اما خانم رانوسکی هیچگونه تلاشی برای حفظ باغ خود نمی‌کند اگرچه که آن را یادگار خانوادگی و تداعی‌ کننده خاطرات کودکی‌اش می‌داند. رانوسکی و برادرش باغ را نشانه هویت خود می‌دانند اما در عین حال در برابر از دست دادن آن خنثی و منتظر تقدیر هستند.


نمایشنامه باغ آلبالو همچون دیگر آثار کلاسیک داستانی پیچیده ندارد. پایان داستان به راحتی قابل پیش‌بینی است. شخصیت‌های داستان نیز ویژگی و قدرت خاصی ندارند. داستان خالی از قهرمان است و همه افرادی معمولی هستند که برای خواننده آشنا و قابل درک هستند. در طول داستان نیز اتفاق خارق‌العاده‌ای رقم نمی‌خورد و زندگی روزمره شخصیت‌ها از ابتدا تا انتهای داستان روایت می‌شود. اما هنر چخوف در آن است که در چهار پرده تمام شخصیت‌ها را به گونه‌ای معرفی می‌کند که خواننده آن به خوبی آن‌ها را می‌شناسد و رفتارهای آن‌ها را درک می‌کند.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم

صحنه : اتاقی که هنوز اتاق بچه‌ها نامیده می‌شود. یکی از درهای اتاق به اتاق آنیا باز می‌شود. دم دمه‌های صبح است. آفتاب به زودی خواهد دمید.ماه مه است. درختان آلبالو غرق شکوفه‌اند. در باغ هوا سرد است و ژاله صبحگاهی بخ زده است. پنجره‌های اتاق بسته است. دونیاشا با شمع وارد می‌شود و آنگاه لوپاخین که کتابی در دست دارد.

لوپاخین: ترن آمده است. خدا را شکر . چه ساعتی است؟

دونیاشا: تقریبا ساعت دو (شمع را فوت می‌کند.) هوا کاملا روشن شده است.

لوپاخین: ترن چند ساعت تاخیر داشت؟ لااقل دو ساعت. (خمیازه می‌کشد و تمدد اعصاب.) عجب آدم نازنینی  هستم! چه‌کار احمقانه‌ای کردم. مخصوصا آمدم اینجا که بروم ایستگاه پیشوازشان و مثل دیو خوابیدم... روی صندلی نشسته بودم که خوابم برد... چقدر زننده. شما بایستی بیدارم می‌کردید.

مرغ دریایی (نمایشنامه)

مرغ دریایی اثری است بی‌نهایت لطیف که نمایشگر نبوغ برجسته چخوف در نمایشنامه‌نویسی است. داستانی است به‌سادگی زندگی و به پیچیدگی آن. در نخستین نظر مفهوم عمیق آن درک نمی‌شود. همان‌گونه که در نخستین نظر مفهوم پیچیده و گنگی گیج‌کننده زندگی هم درک نمی‌شود. به نظر می‌آید که نویسنده تفسیر و تعبیر نمایشنامه را به عهده خود خواننده گذارده است.

نمایشنامه‌ی «مرغ دریایی» The Seagull یکی از مشهورترین آثار «آنتوان چخوف»، نویسنده‌ی روسی است که در سال 1895 به نگارش درآمده است. این نمایشنامه شخصی‌ترین اثر این نویسنده به‌حساب می‌آید و «چخوف» در آن به چیستی و ستایش هنر می‌پردازد. این نمایشنامه تصویری ساده درعین‌حال پیچیده از زندگی افرادی است که از روزمرگی زندگی خسته و دچار نوعی شکست توأم با درد و رنج فراوان شده‌اند. این داستان روایت شش رابطه تودرتو و پیچیده‌ی عاشقانه است که اوج نبوغ و خلاقیت این نویسنده را به نمایش گذاشته است. نینا زارچنایا Nina Zaretchnaya یکی از شخصیت‌های این داستان است که دل‌بسته‌ی نویسنده‌ای جوان به نام کنستانتین ترپلف Konstantin Treplev می‌شود. تقابل شخصیت‌های آن‌ها و نوع برخوردشان با عشق، شکست و ناکامی موضوع اصلی این داستان را شکل می‌دهد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم

تریگورین: چه چیزش واقعاً عالی است؟ [به ساعتش نگاه می‌کند.] من باید فوراً بروم و بنویسم. معذرت می‌خواهم، نمی‌توانم پیش شما بمانم [می‌خندد.] به‌قول‌معروف شما انگشت روی نقطه حساس گذاشته‌اید. کم‌کم دارم دچار هیجان می‌شوم، حتی کمی هم ناراحت شده‌ام. ولی بگذارید ادامه بدهیم؛ از زندگی عالی و درخشان من صحبت کنیم... بسیار خوب، از کجا شروع کنیم؟ [پس از اندکی فکر] وقتی یک نفر شب و روز جز به ماه به هیچ‌چیز دیگر فکر نکند، کم‌کم یک خیال ثابت، خیال ماه، تمام زندگی‌اش را دربر می‌گیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم:

این‌که باید بنویسم، باید بنویسم، باید... هنوز یک داستان را تمام نکرده دومی را شروع می‌کنم، بعد سومی را، چهارمی را، بدون وقفه می‌نویسم. باعجله پست می‌کنم، باز می‌نویسم، نمی‌توانم طور دیگری بنویسم. از شما می‌پرسم کجای این زندگی عالی و درخشان است؟ زندگی پوچی است! الآن با شما هستم، به هیجان ‌آمده‌ام. با اين همه هرلحظه به یاد می‌آورم که داستانم ناتمام مانده و منتظر من است. اینجا ابری می‌بینم که مانند یک پیانوی باز و بزرگ است. به خودم می‌گویم باید در داستانم از ابری که در آسمان شناور است و مانند یک پیانوی باز و بزرگ است، حرف بزنم. بوی گل آفتابگردان می‌آید. به‌سرعت یادداشت برمی‌دارم: بوی تند و نفرت‌انگیز، رنگ یک بیوه‌زن. می‌بایستی این‌ها را در توصیف یک غروب تابستان بیاورم. هر جمله شما یا خودم را، هر کلمه‌اش را کش می‌روم، آن‌ها را باعجله به گنجینه ادبی مغزم می‌سپارم - روزی ممکن است به‌دردبخورند.

وقتی کارم را تمام کردم، به‌سرعت به تئاتر یا به ماهیگیری می‌روم. تنها به خاطر این‌که استراحت کنم، خودم را فراموش کنم؛ ولی نه، یک موضوع جدید مثل گلوله آهنی به مغزم می‌خزد، دوباره به سمت میزتحریر می‌کشاندم باید باز با شتاب بنویسم، بنویسم، و هميشه این‌طور است! همیشه! از دست خودم راحتی ندارم. حس می‌کنم دارم تمام زندگی‌ام را نابود می‌کنم. به خاطر عسلی که بیهوده در خلاً به دیگری می‌دهم، گرده‌های بهترین گل‌های زندگی‌ام را می‌گیرم، گل‌ها را پرپر می‌کنم، از ریشه می‌کنم. فکر نمی‌کنید دیوانه شده‌ام؟ آیا دوستان و آشنایانم مرا انسان عاقلی می‌دانند؟ مثل یک انسان عاقل با من رفتار می‌کنند؟ هميشه از من می‌پرسند: حالا دارید چکار می‌کنید؟

۷. داستایوفسکی

داستایوفسکی یکی از برجسته‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات است. او در رمان‌های بزرگ خود راوی دشواری‌های زندگی در جهانی‌ست که بنیان‌های اخلاقی‌ آن سست و لرزان شده است. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است به نحوی که سوررئالیست‌ها مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایفسکی ارائه کرده‌اند. عمده داستان‌های او همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی ا‌ست عصیان زده، بیمار و روان‌پریش. توصیف‌ها، روانشناسی شخصیت‌ها و جهان‌بینی داستایوفسکی او را در تاریخ ادبیات جاوادانه و یگانه کرده‌اند.

داستایوفسکی به عنوان بنیان‌گذار رمان روانشناختی در روسیه محسوب می‌شود که قدرت قلم و صلابت او باعث شد تا جایگاه ویژه‌ای را در ادبیات جهان به دست آورد.

یکی از دلایل توجه هنرمندان و متفکران به این نویسنده روس به ایده های فلسفی وی که در آثارش دیده می‌شود، بازمی‌گردد. وی در آثارش، مباحثی چون شک و ایمان، اخلاق و دین، امید و عشق، جنایت و مکافات و گفت وگوهای فلسفی درباره مسایلی چون بودن یا نبودن، معنای زندگی و... را گنجانده است، بنابراین باید گفت ایده های فلسفی در آثار داستایوفسکی بسیار پررنگ هستند و نمی توان نسبت به آنها بی توجه ماند. شاید هم به این دلیل باشد که داستایوفسکی یکی از موثرترین چهره هایی ادبی بود که تاثیر بسیاری بر متفکرانی چون نیچه نهاد.

«خاطرات خانه‌ی اموات» نخستین کتاب مهمی‌ست که فئودور داستایوفسکی پس از بازگشت به شهر نوشت. این رمان اتوبیوگرافیک، حاصل تجربیات تلخ و شیرین نویسنده از زندگی با جانیان و بزهکاران در زندان سیبری‌ست؛ تجربیاتی که اثری ژرف و پایدار بر روح فئودور و نوشته‌های او گذاشتند.

کتاب جنایت و مکافات، نخستین شاهکار بزرگ داستایفسکی بود که نام خالقش را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان عصر بر سر زبان‌ها انداخت. پس از آن داستایفسکی هر چه نوشت و منتشر کرد، با استقبال فراوان و واکنش‌های مثبت و منفی متعدد مواجه شد.

اگرچه آثار داستایفسکی در زمان حیاتش به اندازه‌ی کافی شناخته شده و پرخواننده بودند، با این حال خود او هرگز از طریق نوشتن به آن رفاه مادی‌ که آرزویش را داشت نرسید. او بیشتر عمر را در بدهکاری و تنگدستی سپری کرد، و نوشتن برایش در حکم تلاش برای زنده ماندن بود.

داستان‌های داستایفسکی بهترین نمونه از تجلیِ افکار و ایده‌های فلسفی در ادبیاتند. او در کتاب‌هایش به واکاوی دقیق تعارضات فکری و عاطفیِ انسان مدرن پرداخته است. داستایفسکی از نخستین متفکرانی بود که به درستی متوجه خطراتِ واقعیتی شد که نیچه از آن به عنوان "مرگ خدا" یاد کرده است. به بیانی، او عواقب سست شدن بنیان‌های اندیشه‌ی متافیزیکی را در آثار خود با وضوحی هولناک گوشزد کرد.

آثار منتخب داستایوفسکی

شب‌های روشن


کتا شب‌های روشن، داستان لطیف و عاشقانه‌ای از فئودور داستایفسکی نویسنده مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه است. شب‌های روشن از احساسات مرد جوان تنهایی می‌گوید که به دنبال هم‌صحبت می‌گردد. اگرچه این اثر عمقِ شاهکارهای دیگر داستایوفسکی مانند ابله و جنایات و مکافات را ندارد، ولی لطافت و شاعرانگی‌اش، حلاوتی دوچندان به آن بخشیده است.

کتاب شب های روشن یک داستان عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز است. داستان این رمان کوتاه هم مانند بیشتر داستان‌های داستایفسکی از زندگی خود او مایه گرفته است. داستانی که اگر زندگی‌نامه داستایفسکی را خوانده باشید، می‌دانید به نحوی زندگی‌اش کرده است.

عنوان کتاب به یک پدیده فیزیکی اشاره دارد. در تابستان، در نواحی شمالی کره زمین نزدیک به قطب شمال، به علت زیادی عرض جغرافیایی شب تا صبح هوا مثل آغاز غروب روشن است.

مسئله‌ی عشق با زندگی انسان گره خورده است و پیوندی دیرینه با تاریخ بشر و همچنین هنر دارد. مسئله‌ای که می‌تواند حقیقی‌ترین شادی و عمیق‌ترین زخم‌ را به انسان‌ها بدهد. در حوزه‌ی ادبیات ارتباط عاطفی و عشق دست‌مایه‌ی بسیاری از آثار بوده است؛ گاه با شرحی مبتذل و سطحی و گاه با تفسیری درست و واقعی که در روح مخاطب می‌نشیند. داستایوفسکی در کتاب شب‌های روشن با قلم تاثیرگذار و لحن گیرای همیشگی‌اش توانسته به خوبی حقیقت، هیجان، اشتیاق و تلخی عشق را به تصویر بکشد.

شب‌های روشن عنوان این گوهر شب چراغی که داستایفسکی در دست ما نهاده، در عالم صورت پدیده‌ایست فیزیکی که تابستان در نواحی شمالی کره خاکی پیش می‌آید و علت آن عرض جغرافیایی زیاد آن مرزهاست و باعث می‌شود که شب تا صبح هوا مثل غروب روشن بماند. این پدیده را در بعضی زبان‌های اروپایی شب سفید می‌گویند که به شب بی‌خوابی نیز تعبیر می‌شود.

سروش حبیبی – مترجم کتاب – می‌نویسد: شب‌های روشن دو فریاد اشتیاق است که طی چند شب در هم بافته شده است. پژواک ناله‌ی دو جان مهرجوست که در کنار هم روی نیمکتی به ناله درآمده‌اند و راهی به‌سوی هم می‌جویند و درِ گشوده‌ی بهشت خدا را به خود نزدیک‌تر می‌یابند.

داستان کتاب شب های روشن در مورد جوان رویاپردازی است که تنهایی را به خوبی درک می‌کند. کسی که سال‌هاست تنها زندگی می‌کند و مانند دیگر شخصیت‌های اصلی داستایفسکی با مردم عادی متفاوت است. این جوان ۲۶ ساله مدام تنهایی خود را با شهر پترزبورگ تقسیم می‌کند. با دیوارها و در و پنجره‌‌های شهر در دل می‌کند و ادعا دارد بهتر از هرکسی آنان را می‌فهمد.

داستایوفسکی کتاب شب‌های روشن را پیش از تبعید به سیبری نوشت و بعضی از منتقدان معتقدند که بلوغ نوشتاری این نویسنده‌ی بزرگ در این اثر کمتر به چشم می‌آید. با این حال داستایفسکی در رمان کوتاه شب های روشن موقعیت شخصیت‌های داستان را به‌گونه‌ای شرح می‌دهد که می‌توان به راحتی با آن‌ها همذات‌پنداری کرد، همراه با آن‌ها هیجان‌زده شد و در کنارشان اشک ریخت.

کتاب که از زبان اول‌شخص و قهرمان داستان روایت می‌شود، درباره‌ی داستانی عاشقانه در شهر سن پترزبورگ و شب‌های روشن این شهر در روسیه است که در چهار شب اتفاق می‌افتد.

مردی تنها و رؤیاپرداز که تاکنون رابطه ای با زنان نداشته‌ است، به صورت اتفاقی با زنی به نام ناستنکا آشنا می‌شود. او که عادت دارد در شهر قدم بزند و از زندگی و تنهایی‌اش برای خیابان‌ها و دیوار‌های شهر بگوید، در یکی از پیاده‌روی‌های شبانه‌اش ناستنکا را می‌بیند که به آب خیره شده و در حال اشک ریختن است. ناخودآگاه به سمت او کشیده ‌می‌شود اما سعی می‌کند به راه خود ادامه دهد. بعد از چند ثانیه صدای فریاد زن را می‌شنود و به سمتش می‌رود. آن‌ها قرار می‌گذارند که شب بعد همدیگر را ببینند اما گذشته‌ی این دو همراه‌شان است و دلدادگی و عشق را در مسیرهای پیچیده و ناهمواری قرار می‌دهد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم

«ناستنکا... آیا در دل تو تلخی ملامت و افسون افسوس می‌دمم و آن را از ندامت‌های پنهانی آزرده می‌خواهم و آرزو می‌کنم که لحظات شادکامی‌ات را با اندوه بر آشوبم و آیا لطافت گل‌های مهری که تو جعد گیسوان سیاهت را با آن‌ها آراستی که با او به زیر تاج ازدواج بپیوندی پژمرده می‌خواهم؟... نه، هرگز، هرگز و صد بار هرگز. آرزو می‌کنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقه‌ی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدر شناس بخشیدی دعا می‌کنم.»

جنایات و مکافات

داستایوسکی جنایت و مکافات را در سال 1866 نوشت. هفت سال پیش از نگارش آن، در سال 18599، در نامه‌ای به برادراَش، گفته بود طرح این داستان را در زندان ریخته، در دورانی که با درد و دریغ و سرخوردگی روزگار می‌گذراند. در رمان داستایوسکی، این دو انسان (راسکولنیکف و سویدریگالوف)، که هریک در راستای یکی از این دو نظریه خواسته است برتر بودن خود را بیازماید، در نهایت به تنهایی کامل و جدایی از جامعه می‌رسد و هریک سرنوشت خاص خود را می‌یابد. راسکولنیکف تنهایی را تاب نمی‌آورد و با پناه جستن به عشق و اعتراف به گناه دوباره به جامعه‌ی انسانی بازمی‌گردد. اما سویدریگالوف حتی در قلمروِ عشق نیز می‌خواهد اعمال اراده کند. سویدریگالوف از این قلمرو رانده می‌شود، و در نهایت به این می‌رسد که باید در قلمرو دیگری اعمال اراده کند ـ قلمروی که دیگر مختص انسان‌های برتر نیست، قلمروی که سرنوشت محتوم همه‌ی انسان‌ها است.

داستانی از نویسنده‌ی پیشگام ادبیات روان‌شناسانه که جدال خیر و شر و جزئیات چالش‌های روحی و روانی انسان‌ها را به خوبی در خود منعکس کرده است.

در جنایت و مکافات دانشجوی جوانی به نام راسکولنیکف به دلیل انگیزه‌های پیچیده‌ای که دارد مرتکب قتل می‌شود. یک روز که راسکولنیکف از رفتارهای صاحب‌خانه‌اش که زن رباخواری است به تنگ آمده او را با تبر می‌کشد و پول و جواهرات او را برمی‌دارد و پنهان می‌کند. به دلیل حضور غیرمنتظره‌ی خواهر پیرزن مجبور به قتل او نیز می‌شود. پس از قتل، تب و هذیان به سراغش می‌آید و مدام در کلنجار روحی به سر می‌برد. او نمی‌تواند پول‌ها را خرج کند و مدام در چالش با خودش و افکارش است.

پس از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه، با این تصور که هر کس را که می‌بیند به او مظنون است، کار راسکولنیکف به جنون می‌کشد. در این بین او عاشق سونیا، دختری که به خاطر مشکلات مالی خانواده‌اش دست به تن‌فروشی زده، می‌شود. داستایفسکی این رابطه را به نشانه مهر خداوندی به انسان خطاکار استفاده کرده و همان عشق، نیروی رستگاری بخش می شود.

راسکولنیکف در دادگاه از پس قاضی پرونده برمی‌آید و او را فریب می‌دهد. اما سونیا معشوقه‌ی راسکولنیکف از از او می‌خواهد که به گناهش اعتراف کند. ساختار خوب و محتوای عمیق داستان، خواننده را به سمتی می‌برد که نگران قاتل داستان باشد تا بازرس باهوش پلیس که برای کشف جرم تلاش می‌کند. نکته این است که راسکولنیکف را نمی‌توان به راحتی محکوم کرد. داستایفسکی در این اثر افکار عدالت‌جویانه و ترقی‌خواهانه‌ی جوانان دوره تاریخی اوسط قرن نوزدهم روسیه را تجزیه و تحلیل می‌کند. او در نظر داشت این داستان را از زبان راسکولنیکف روایت کند ولی اثر منتشرشده به صورت سوم شخص مفرد نگاشته شده است. جنایت و مکافات در سال ۱۸۶۶ در یک نشریه چاپ شد. این رمان داستایفسکی را نه‌تنها در روسیه، بلکه در عرصه‌‌ی بین‌المللی به اوج شهرت رساند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم

«ضربه درست بر شقیقه وارد آمد، در این امر قد کوتاه پیرزن هم موثر بود. زن فریادی کرد، اما بسیار ضعیف و ناگهان بر روی زمین افتاد. همین قدر فرصت کرد که دو دست را به‌سوی سرش بالا ببرد. در یک دستش هنوز گروگان بچشم می‌خورد. در این موقع راسکلنیکف با تمام قوا چند ضربه پیوسته با ته تبر بر شقیقه او فرود آورد. خون چون از لیوانی که برگشته باشد، بیرون ریخت و بدن به‌پشت افتاد. راسکلنیکف به عقب رفت تا مانع از افتادن آن نگردد، سپس بی‌درنگ به روی صورتش خم شد. پیرزن مرده بود. چشمانش انگار می‌خواستند از حدقه بیرون بجهند. پیشانی و تمام صورتش چروک خورده و از شدت درد کج و معوج شده بود.»

برادران کارامازوف

آخرین رمان و شاهکار بی‌بدیل او در ادبیات جهان، به نام «برادران کارامازوف» با طرحی پیچیده و شخصیت‌پردازی خاص در سال‌های ۱۸۷۹ و ۱۸۸۰ نوشته شد. این رمان، داستان کینه‌ی شدید برادران کارامازوف را نسبت به پدر متمول‌شان در یکی از شهرهای کوچک روسیه، روایت می‌کند. بسیاری از اندیشمندان هم‌چون آلبرت اینشتین، زیگموند فروید، مارتین هایدگر، لودویگ ویتگنشتاین و پاپ بندیکت شانزدهم این اثر را تحسین کرده‌اند. برادران کارامازوف به‌ عنوان وصیت‌نامه‌ی داستایوفسکی به ملت روس شناخته می‌شود.

رمان برادران کارامازوف داستان پدری به نام فئودور پاولوویچ کارامازوف و چهار پسرش به نام‌های دمیتری فیودوروویچ، ایوان، آلیوشا یا آلکسی و اسمردیاکوف است که هر یک با انگیزه‌های شخصی نقشه نابودی و مرگ پدر را می‌کشند.

فیودور پاولویچ دو بار ازدواج کرده است و چهار پسر دارد. بزرگ‌ترین پسرش یعنی دمیتری فیودورویچ از زن اولش است و دو پسر دیگر یعنی ایوان و آلیوشا از زن دومش هستند. در فصل‌های اول رمان، داستان این خانواده بیان سرگذشت هر کدام از پسرها روایت می‌شود.

در میان پسران ابتدا با دمیتری آشنا می‌شویم که او هم شهوتران و گناهکار است. هنگامی که چهار سال داشت پدرش – فیودور – او را رها کرد. خط فکری خاصی ندارد و عقیده دارد پدرش ثروت‌های مادرش را بالا کشیده و اکنون به او بدهکار است. در اینجا لازم است اشاره کنیم که زن اول فیودور، یعنی مادر دمیتری، از خانواده‌ای اشرافی و نسبتا ثروتمند بود.

سپس با ایوان آشنا می‌شویم. روشنفکری شکاک که خط فکری مشخصی دارد و حتی تلاش می‌کند رابطه ویران شده میان دمیتری و فیودور را حل کند. و در نهایت با آلیوشا آشنا می‌شویم. جوانی بیست ساله که در صومعه بزرگ شده است. آلیوشای باخدا، مومن و مهربان و با نقشه قتل مخالف است. اسمردیاکوف که فرزندی نامشروع است، هوسران بوده و به بیماری صرع مبتلاست. داستان پدرکشی آنها با ظهور مفاهیم روانشناختی و معنوی عمیق روایت می‌شود. در طول رمان، جستجو برای ایمان وجود دارد، زیرا خداوند ایده مرکزی کار است: برادرم صحبتم را یکباره قطع کرد و با لحنی سرد گفت: « آیا پدر را به قتل می‌رسانند؟»

پس از آشنا شدن با این خانواده، به مرور متوجه اختلاف جدی میان بزرگ‌ترین پسر و پدر خانواده می‌شویم و می‌بینم که دو پسر دیگر چه تلاش‌هایی برای رفع این مشکل می‌کنند. برای حل این مشکل اعضای خانواده که سال‌هاست همدیگر را ندیده‌اند دور هم جمع می‌شوند تا این مشکلات را برطرف کنند. برخورد این افراد با همدیگر، اختلاف نظرهای آن‌ها، گفت‌وگوهایی که با همدیگر دارند و مراجعه آن‌ها به صومعه نزد زوسیمای پیر برای حل اختلاف و… شروع جدی این رمان است.

در نهایت زمانی که پیرمرد سرمایه دار و کج خُلق به نام فئودور کارامازوف به قتل می رسد، زندگی پسرانش برای همیشه تغییر می کند: میتیا، پسری لذت طلب است که مشکلاتش با پدر، او را بی درنگ مظنون اول قتل می کند؛ ایوان، پسری روشنفکر است که گرفتاری ها و دغدغه های فکری اش، او را به سوی فروپاشی و سقوط سوق می دهد؛ آلیوشا، فرزند دیگر فئودور کارامازوف، تلاش می کند تا اختلافات میان اعضای خانواده را حل کند و در نهایت، اسمردیاکوف که فرزند نامشروع کارامازوف بزرگ و برادرخوانده ی سه پسر دیگر است. این شاهکار تاریک از داستایفسکی همزمان با مشخص کردن هویت واقعی قاتل، جهانی را خلق می کند که در آن، مرزهای میان بی گناهی و فساد، و خیر و شر محو می گردند.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم

«همه‌اش دروغ است! به ظاهر راست است! اما در باطن دروغ است!» دمیتری از خشم می‌لرزید. «پدر، من عمل خودم را توجیه نمی‌کنم، آری، در حضور جمع به آن اعتراف می‌کنم، نسبت به آن سروان ددمنشانه رفتار کردم، و حالا از آن پشیمانم، و برای خشم ددمنشانه‌ام از خودم بیزارم. اما این سروان، همین نماینده جنابعالی، نزد همان بانویی رفت که ساحره‌اش می‌نامی، و از جانب تو به او پیشنهاد کرد سفته‌های مرا که در اختیار توست بگیرد تا، در صورتی که حساب اموالم را از تو بخواهم، به دادگاه شکایت کند و از بابت سفته‌ها به زندانم بیندازد. و حالا سرزنشم می‌کنی که آن بانو دلم را ربوده است، حال آنکه تو بودی که او را برانگیختی دلم را برباید! خودش توی چشمم این طور گفت. داستان برایم گفت و به تو خندید! می‌خواستی به زندانم بیاندازی چون حسودیت م‌ شود که با اویم، چون بنا کرده بودی در جلب اجباری نظر او؛ از این هم خبر دارم؛ برای همین هم به تو خندید – می‌شنوی – داستان را تعریف که می‌کرد، به تو می‌خندید. ای پدر مقدس، این مرد را باشید، این پدر را که پسر بی‌بندوبارش را سرزنش می‌کند! آقایان، خشمم را بر من ببخشایید، اما پیش بینی می‌کردم که این پیرمرد حقه باز شما را دور هم جمع کرده است تا رسوایی به بار آورد. آمده بودم دستم را پیش بیاورم و او را ببخشم؛ او را ببخشم و تقاضای عفو کنم! اما حالا که در همین لحظه نه تنها به من که به بانویی آبرومند توهین کرده، بانویی که برایش چنان احترام قائلم که جرئت ندارم اسمش را بیهوده به زبان بیاورم، تصمیم گرفته‌ام دستش را رو کنم، هر چند که پدرم است!»

۸. تولستوی

آثار هیچ نویسنده‌ی دیگری به اندازه‌ی لئو تولستوی در فهرست کتاب‌هایی که باید پیش از مرگ خواند قرار ندارد. این نویسنده نه تنها در ایران بلکه در همه جای دنیا مشهور است. آثار او جز شاهکارهای ادبی است که مترجمان زیادی در سراسر دنیا به سراغ ترجمه‌ی آن‌ها رفته‌اند.

نویسنده روس، لئو تولستوی به رمان اعتقاد داشت نه به عنوان سرگرمی بلکه به عنوان وسیله‌ای برای آموزش روح و روان و رفرم و اصلاح. رمان پیش او برترین رسانه است برای شناخت دیگران به ویژه آنان که از بیرون جذاب نیستند تا از این رهگذر انسانیت و تحمل خود را زیاد کنیم.


مهم‌ترین کتاب‌های لئو تولستوی – کتاب جنگ و صلح، کتاب آنا کارنینا هستند. تولستوی خریدار باور هنر برای هنر نبود. عمیقا پایبند بود به اینکه هنر خوب باید از خشک مقدسی و قضاوت ما کم کند و مکملی برای مذهب در پروردن مهربانی و کردار نیک باشد.

او چندی بعد  با بسیاری از مکاتب فلسفی آشنا شد و دوران دوم زندگی‌اش را در تب و تاب‌های روحی و اخلاقی پشت سر گذاشت. در سومین دورۀ زندگی‌اش که از سال 1889 شروع شد چنان اخلاقگرا و مذهبی شد که خود برای فرزندان روستاییان در املاکش مدرسه‌ای راه انداخت و به اصلاحاتی به نفع دهقانان در املاکش پرداخت. در اواخر عمر نیز به دنبال لغو مالکیت بود و می‌خواست همۀ زندگی و آثارش را به مردم ببخشد و به خاطر این عقیده نیز دائماً با خانواده و همسرش کشمکش داشت.

تولستوی با اینکه به دلیل دیدگاه اخلاقی‌اش یکی از متفکران قرن نوزدهم بود اما اینک بیشتر به عنوان یکی از پیشوایان رمان‎‌نویس واقع‎گرا معروف است. دو رمان  آناکارنینا و جنگ و صلح  و اثر کوتاه  مرگ ایوان ایلیچ او هنوز دستمایه تحقیق برای پژوهشگران معاصر است و تازگی و طراوت خود را برای خوانندگان سراسر جهان حفظ کرده است.

هرچند تولستوی در سبک نگارش بسیار متاثر از «ژان ژاک روسو» بود، اما بدون شک بيش‌تر نویسندگان بعد از تولستوی، به نحوی متاثر از سبک نویسندگی او هستند. او هنر را برای هنر نمی‌خواست. بلکه معتقد بود ادبیات و رمان‌نویسی ابزاری برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی هستند. از نظر تولستوي داستان‌ها فقط برای سرگرمی مخاطب‌ها نوشته نمی‌شوند، بلكه آن‌ها می‌خواهند از قضاوت‌های بی‌رحم و بی‌ملاحظه‌ی انسان‌ها کم کنند و کمکی برای گسترش مهربانی، خوش‌‌ذوقی اخلاقی و سلامت عاطفی باشند.

آثار منتخب تولستوی

جنگ و صلح

جنگ و صلح، تصویر کاملی از زندگی بشری است. تصویر کاملی از روسیه آن زمان است، تصویر کاملی از همه‌چیزهایی است که در آن‌ها، مردم سعادت و عظمت، اندوه و خواری خود را می‌یابند.

منتقدان جنگ و صلح را به عنوان حماسه‌ای بزرگ بسیار ستوده‌اند. معروف است که تولستوی هفت بار این اثر را بازنویسی کرده است. با این حال برخی معتقدند حداقل بحث‌هایی را که تولستوی گاهی در مقدمۀ برخی از بخش‌های رمان کرده است و ربطی به داستان رمان ندارد می‌توان به راحتی از رمان حذف کرد.به علاوه بیشتر خوانندگان از زیادی شخصیت‌های رمان و اینکه نمی‌توانند به سادگی آنها را به ذهن بسپارند گلایه می‎کنند. اما برای راحتی خیال آنها هنگام رمان‌خوانی باید گفت که جنگ و صلح عمدتاً دربارۀ پنج خانوادۀ روسی و تعداد زیادی شخصیت‌های منفرد است.

رمان «جنگ و صلح» را می‌توان رمانی دانست که در مورد مهم‌ترین موضوعات بشر در طول تاریخ نوشته شده است. موضوعات دراماتیکی همچون «عشق و نفرت»، «تولد و مرگ»، «عصیان و آرامش» و البته «جنگ و صلح». موضوعی که تولستوی قبل از همه به شرح آن در این رمان پرداخته، موضوع «زندگی اشرافی» در روسیه است. بسیاری از صحنه‌های وصف‌شده در این رمان آن‌قدر واقعی از کار درآمده‌اند که به‌خوبی می‌توان فهمید نویسنده خود تجربه‌ی زیست در آن فضا را داشته است. موضوع دومی که اساس این رمان را تشکیل می‌دهد، مسئله‌ی «جنگ» است. توصیفات قدرتمند این رمان وصف جزئیات صحنه‌های لشگرکشی و جنگ و آسیب‌های ناشی از آن است (جنگ‌های ناپلئون بناپارت در روسیه). در برخی از قسمت‌های داستان، نویسنده به پردازش صحنه‌ی جلسات فرماندهان و افسران می‌پردازد که این صحنه‌ها منجر به خلق بهترین قسمت‌های رمان شده‌اند. نشان‌دادن فضای زندگی مردم عادی در روسیه‌ی آن زمان نیز از موضوعات مهمی بوده که در این کتاب به آن اشاره شده است. درواقع توصیفات تولستوی در این موارد به قدری جزئی و دقیق‌اند که بسیاری از منتقدان، این رمان را به‌خاطر ویژگی‌های تاریخی آن نیز می‌ستایند.

او دغدغه‌های آن روزهای مردم روسیه را در خلال دیالوگ‌های شخصیت‌های داستانش برای مخاطب بازگو می‌کند. یکی از مهم‌ترین این گفتگوها بحث پیرامون انتخاب یکی از این دو راه است؛ ماندن و جنگیدن و یا فرار کردن.

ولستوی در کتاب جنگ و صلح جزئیات را به‌ دقت در کنار هم چیده و یک کل منسجم و هماهنگ خلق کرده است. تولستوی در پردازش شخصیت هرکدام از آدم‌ها تمامی وجوه انسانی را در نظر گرفته و در پی خلق یک قهرمان بی‌نظیر و دست‌نیافتنی نبوده است. او به‌خوبی بر جنبه‌های مختلف شخصیتی آگاه است و شخصیت‌ها را در تک‌تک لحظات حساس به‌خوبی تحلیل کرده و بهترین عکس‌العمل‌ها را برای هر عنصر از این مجموعه عظیم متصور شده است.

شخصیت‌های این روایت عاری از خبط و خطا نیستند، آنها افرادی هستند شبیه به خود ما و آدم‌هایی که در زندگی‌هایمان می‌بینیم. همین امر بر باورپذیری ماجراها و اتفاقات افزوده است. تولستوی تلاش کرده به شخصیت‌های داستانش در سه حوزه‌ی «خانوادگی»، «اجتماعی» و «تاریخی-سیاسی» بپردازد. او افراد را با ویژگی‌های خانوادگی و رفتاری خاص خود به ما معرفی می‌کند و در ادامه روایتش را به اتفاق‌های بزرگ سیاسی و تاریخی و حضور این آدم‌ها در آن موقعیت‌ها می‌کشاند. او در خلال داستان بخش‌هایی از تاریخ و اتفاق بزرگ جنگ فرانسه و روسیه را نیز برای خواننده بازگو می‌کند و مخاطب را در تمامی فرازوفرودهایی که در این برزخ رخ می‌دهد با خود همراه می‌سازد.

می‌توان گفت جبر و اختیار از مباحثی است که تولستوی توانسته از پس پرداختن به آنها برآمده و خواننده را بر بستر روایی داستان با آنها روبرو کند.

رمان با ماجرای یک مهمانی آغاز می‌شود. صلح و آرامش در همه‌جا برقرار است و خواننده در این مهمانی با برخی از شخصیت‌های مهم کتاب آشنا می‌شود. این مهمانی وضعیت جامعه اشراف‌زاده را قبل از جنگ نشان می‌دهد.

اما در اواخر همین مهمانی که سراسر شادی و زیبایی است، زمزمه‌هایی از جنگ وجود دارد. افراد مختلف درباره ناپلئون صحبت می‌کنند که چگونه در اروپا ناآرامی ایجاد کرده است و به دنبال کشورکشایی در جهان است. جوانان با حرارت از ناپلئون صحبت می‌کنند و هیچ فکر نمی‌کنند که او ممکن است روزی به روسیه هم حمله کند. همچنین از اعلامیه‌های جنگ می‌گویند و اینکه آیا باید در جنگ احتمالی شرکت کنند یا نه.

پس از این مهمانی، فضای کتاب رفته‌رفته به سمت جنگ می‌رود. شخصیت‌های مهم از پیوستن به ارتش می‌گویند و فرماندهان در حال سازماندهی نیروهای خود هستند. در اینجا مردم روسیه را می‌بینیم که باید تصمیم سختی بگیرند. روس‌ها باید آماده باشند تا با فرانسوی‌هایی بجنگند که علاقه بسیار زیادی به آن‌ها دارند. آرزوی هر فرد روسی است که روزی به فرانسه، به پاریس سفر کند. روس‌ها به حدی به فرانسه علاقه دارند که در مهمانی‌های خود اغلب به زبان فرانسوی صحبت می‌کنند و دوست دارند فرزندان خود را برای تحصیل به فرانسه بفرستند. سبک زندگی فرانسوی را دنبال می‌کنند و در بیشتر زمینه‌ها راه فرانسوی‌ها را دنبال می‌کنند اما حالا باید تصمیم بگیرند که به جنگ با آن‌ها بروند.

صحبت درباره همه شخصیت‌های کتاب تقریبا غیرممکن است (گفته می‌شود بیشتر از ۵۰۰ شخصیت در این رمان وجود دارد) اما در اینجا تلاش می‌کنیم به چند شخصیت مهم اشاره کنیم. افرادی که شخصیت‌های کلیدی رمان محسوب می‌شوند و اگر خواننده با دقت روابط آن‌ها را زیر نظر داشته باشد در طول خواندن رمان با مشکل مواجه نخواهد شد.

یکی از این شخصیت‌ها، ناتاشا است. دختر زیبا، پرجنب‌وجوش و سیزده ساله کنت رستف که در رمان تایید زیادی روی او می‌شود. شخصیتی که به شکل اساسی دستخوش تغییر و تحول می‌شود. پیشنهاد می‌کنیم هنگام مطالعه کتاب توجه ویژه‌ای به ناتاشا داشته باشید.

یکی دیگر از شخصیت‌های مهم کتاب پی‌یر است. فرزند نامشروع کنت بزوخف بزرگ. کسی که بسیار مشهور و ثروتمند است. پی‌یر که به تازگی از فرانسه آمده است به دستور پدر از مسکو به پترزبورگ آمده و وارد محافل اشرافی می‌شود. در ادامه پی‌یر خود را وارث ثروت عظیم کنت بزوخف می‌بیند و توجه همه را برمی‌انگیزد.

از دیگر شخصیت‌های مهم رمان، پرنس آندره‌ی است. کسی که آماده رفتن به جنگ شده است و با پی‌یر در این مورد در شب بعد از مهمانی صحبت می‌کند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم

«در محافل اشرافی پترزبورگ همه‌جا بحث از حملۀ ناپلئون به کشورهای اروپایی، پیوستن روسیه به ارتش اتریش در دفاع از اروپا در مقابل کشورگشایی‌های ناپلئون، و نیز جوان درشت‌هیکلی به نام پی‌یر فرزند نامشروع و عزیزدردانه کنت بزوخف (یکی از مردان مشهور دربار که اینک در بستر مرگ است) می‌باشد، چون کنت این جوان را وارث ثروتش کرده است. پی‎یر جوان ده سالی در فرانسه درس‌خوانده و تازه به روسیه آمده و پایش به محافل اشرافی بازشده است. وی سه ماهی می‌شود که بنا به دستور پدرش از مسکو به پترزبورگ آمده تا شغلی برای خود پیدا کند اما هنوز شغلی برای خود انتخاب نکرده است. بااین‌حال همه می‌دانند که طبق وصیت کنت بزوخف او وارث احتمالی تمام دارایی این کنت بسیار ثروتمند است. به همین جهت همه‌کسانی که آرزو دارند او دامادشان شود در اطراف او می‌چرخند و او را دائم به محافل اشرافی دعوت می‌کنند. پی‌یر آدم ساده و متواضعی است. در محافل اشراف نیز وی باآنکه هنوز از روابط افراد سر درنمی‌آورد با حرف‌های صریح و تندش در بحث‌های سیاسی روز شرکت می‌کند و گاه با این حرف‌ها باعث رنجش دیگران می‌شود. مثلاً او از ناپلئون دفاع می‌کند و معتقد است او آدم‌بزرگی است، چون بااینکه انقلاب پیروز شده ولی حقوق شهروندانش را حفظ کرده است. برای همین آنا پاولونا بانی محفلی که پی‎یر در آنجا مهمان است همه‌جا مواظب حرف زدن‌های اوست. پرنس آندره دوست پی‌یر نیز تقریباً با او هم‌عقیده است و می‌گوید کارهای ملی یک امپراتور را باید از مسائل خصوصی او جدا کرد.»

آنا کارنینا

با این رمان قلبتان پوسیدگی‌ افرادی را در یک جامعه درک می‌کند. قشر مرفه یا قشر فقیر و نیازمند؟ کدام یک از این آن‌ها در بدبختی فرو رفته‌اند؟

کتاب آناکارنینا در واقع بازتاب‌دهنده تفکرات و نظرات خود لئو تولستوی (Leo Tolstoy) است که او هم یک مالک و جزو طبقه اشراف بود. در این رمان روابط نامشروع یک دختر از قشر مرفه با یک سواره نظام را خواهید خواند. داستان رمان آنا کارنیا را می‌توان یک حماسه عنوان کرد از مرگ یک جامعه، مرگ یک شهر، شایدم مرگ یک فرهنگ.

تولستوی در این رمان شرح‌حال روابط میان خانواده‌‌های روسی در طبقه اشراف در قرن نوزدهم را روایت می‌کند. نیمی از کتاب به شخصیتی به‌نام آناکارنینا می‌پردازد و نیم‌دیگر آن شرح‌حال شخصیتی به‌نام «لوین» را از نظر می‌گذراند. داستان از آمدن آناکارنینا نزد خانواده برادرش به‌منظور حل اختلافات آ‌ن‌ها آغاز می‌شود. قامت این زن جوان در مسکو سرآغاز ماجراهای این کتاب می‌شود. آناکارنینا برخلاف دیگر اثر برجسته‌ی تولستوی، جنگ و صلح، درون‌مایه‌ای عاشقانه و اجتماعی دارد و از این نظر عامه‌پسندتر است. این رمان که در آغاز طی سه سال به‌صورت پاورقی در گاهنامه‌ای منتشر می‌شده است و یکی از شاهکار‌های ادبیات جهان در سبک واقع‌گرا است.

به گفته ناباکوف، آنا کارنینا یکی از بزرگ‌ترین داستان‌های عاشقانه ادبیات جهان است. اما عشق تنها بخشی از این رمان پرماجرا است. مباحث اخلاقی، مذهبی و هویتی از جمله موارد دیگری هستند که در کتاب به آن‌ها پرداخته می‌شود. اما قبل از پرداختن به داستان کتاب شاید بهتر باشد جمله آغازین کتاب را مرور کنیم که یکی از مشهورترین شروع‌ها در دنیای ادبیات است.

خانواده‌های خوشبخت همه به مثل همه‌اند، اما خانواده‌های شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند.

اساس این رمان بر پایه روابط میان سه زوج است. کتاب از اینجا آغاز می‌شود که «آبلونسکی» به همسرش «دالی» خیانت کرده و حال روابط آن‌ها بسیار حساس و شکننده شده است. تلاش‌های آبلونسکی برای اینکه بخشیده شود به نتیجه نمی‌رسد تا اینکه «آنا» خبر می‌دهد به دیدار آن‌ها می‌آید.

آنا کارنینا که متوجه می‌شود برادرش استپان و همسر برادرش، داریا، به دلیل خیانت برادر به مشکلاتی در زندگی‌شان برخورده‌اند، به مسکو سفر می‌کند تا میانشان آشتی برقرار کند.

آنا زن جوان و زیبایی است که یک پسر دارد و همسری که خیلی از خودش بزرگ‌تر است. رابطه آن‌ها هرچند با احترام همراه است، اما عشقی ندارد و همین سبب می‌شود تا آنا جذب مرد جوان و زیبایی به نام کنت ورونسکی شود. جوانی که قرار است به زودی همسر کیتی، خواهر دریا شود. یا حداقل دیگران اینطور فکر می‌کنند. اما کنت ورونسکی نیز به آنا دل می‌بازد و ...

هرچند به نظر می‌رسد تمام داستان باید حول محور زندگی آنا کارنینا باشد، اما شخصیت‌های دیگری هم دارد که به همان اندازه در پیش بردن داستان نقش دارند و تاثیرگذارند. کنستانتین لوین که عاشق کیتی است یکی از همان شخصیت‌ها است.

لئو تولستوی در این داستان به زیبایی هرچه تمام‌تر درباره عقایدش مانند شیوه‌های نوین کشاورزی و روش‌های بدیع تعلیم و تربیت هم سخن گفته است. او با نوشتن این مطالب از دهان شخصیت‌های داستان، دانش وسیعش را در این زمینه به رخ می‌کشد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم

«در چشمان ابلونسکی برق نشاط درخشید. خنده ای بر لب آورد و به فکر فرو رفت. با خود می گفت «وای، چه خواب لذت بخشی بود! چه مزه ای داشت! چیزهای فوق العاده دیگر هم زیاد بود. اما این چیزها در بیداری به زبان نمی آیند و حتی در خیال هم نقش نمی بندند.» و چون نگاهش به روزنه نوری افتاد که از کنار یکی از پرده های پشت پنجره به اتاق می تابید خوشحال پاهای خود را از روی کاناپه فرو انداخت و کفش های راحتی چرمین زرینه ای را که همسرش برایش سوزن دوزی کرده و سال گذشته برای جشن تولدش به او هدیه داده بود با پا جست و بنا به عادت نه ساله همان طور لمیده دست به سویی دراز کرد که در اتاق خواب ربدوشامبرش آویخته بود و ناگهان به خاطر آورد که به چه علت نه در اتاق خواب و در کنار زنش بلکه در اتاق کارش روی کاناپه خوابیده است؛ لبخند از لبانش رفت و چین بر جبینش آمد. آنچه را که پیش آمده بود به خاطر آورد و نالید: «وای... وای...» و دوباره همه جزییات درگیری با همسرش و بدبختی بی گریزی را که در آن گرفتار بود و از همه بدتر گناه خویش را در این ماجرا پیش نظر آورد. بدترین اثراتی را که این نزاع در یاد او برجا گذاشته بود به یادآورد و در عین نومیدی نتیجه گرفت که: «نه، او مرا نخواهد بخشید، نمی تواند ببخشد. و از همه بدتر این است که گناهکار تنها خود منم. گناه از من است و با این حال تقصیری ندارم و بدبختی همین جاست. وای... وای...»
از همه بدتر همان اول کار بود که لبخندزنان و از زندگی راضی با گلابی بسیار درشتی برای زنش در دست، از تئاتر بازگشته بود و اما زن را در اتاق پذیرایی نیافته بود، در اتاق کار نیز هم، و تعجب کرده بود، عاقبت او را با یادداشت بدفرجامی که رازش را فاش ساخته بود در اتاق خواب بازیافته بود.
زنش همان داریا پیوسته نگران و همیشه در تکاپو و به گمان او ساده لوح کاغذی در دست بی حرکت نشسته بود و با حالتی همه وحشت و نومیدی و خشم به او خیره شده بود. یادداشت را نشان داد و پرسید: این چیست؟ این...
و چنانکه بسیار پیش می آید هنگامی که این ماجرا را در خاطر مرور می کرد نه چندان از گنان خود، بلکه بیش از همه چیز از جوابی که به این سوال زنش داده بود در رنج بود.»



شاید از این نوشته هم خوشتان بیاید: نوشتاردرمانی چیست و چه کاری برای شما انجام می‌دهد؟