حمید عظیمی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

محرم در پردۀ مینیمالیسم

در مشکلۀ روایت اجتماعی از حرکت حسینی


هفت مظلوم و پنج ملعون؛ و چهار موقعیت خیمه و گودال و علقمه و خرابه؛ اینها عناصری هستند که روی هم رفته بیش از نود درصد بار تراژیک روایت کربلا را می‌سازند. کم‌شماری عناصر البته مقتضای میکروروایت‌هایی است که باید در پردۀ کوتاه روضه، مجلسی را منقلب می‌کرد. در همین قاب‌های کوچک و خلوت، راوی باید چیره‌دستانه ارزش‌ها و ضدارزش‌های انسانی را در وفای عباس و صبر زینب تا قساوت حرمله و طمع عمرسعد بازتاب می‌داد.


اما ارزش های اجتماعی چه؟ روایت حسین بن علی ع کجای جامعه و سیاست نیمۀ قرن نخست جای گرفته؟ درون‌مایه‌هایی از سنخ عدالت، آزادی، استقلال یا وحدت کجای روایت رادیکال‌ترین حرکت سیاسی تاریخ شیعه است؟ این پرسش دربارۀ نوشتارهای مَدرسی و گفتارهای منبری نیست. دقیقا آن محتوایی مورد سوال است که مادۀ سنت سوگ شیعی است. همان که قرن‌هاست با ظرافت‌های روایی و از دریچۀ تکان‌دهندهگی و همذات‌پنداری به ژرفای جان توده‌ها دست می‌یابد.


به نظر می‌آید روایت اجتماعی از کربلا گرفتار تنگنای فرم‌های مینیمال است. برای ساختن یکی میکروروایت ماندگار، شخصیت‌های ناآشنا باید قربانی بسط و جولان رخداد شوند و داستان در کاراکتر به کلیشه‌ها بسنده کند. مهمترین قربانی در این میان، کاراکترهای جمعی مثبت هستند. در این روایت حتی نزدیک‌ترین گروه اجتماعی به امام نیز نیز با «کوفی وفا ندارد» به اردوی سیاه داستان رانده می‌شوند. تقریبا به غیر از بنی‌هاشم و شبحی از بنی‌اسد، هیچ گروه یا طبقه اجتماعی سراغ نداریم که در کنجی از داستان به نیکی از آنها یاد شود.


روایتی چنین ضداجتماعی هرچند با حدیث «ارتد الناس بعد الحسین الا ثلاثة» همخوان است، شیعه را با یک انسداد تاریخی مواجه می کند. داستانی که در آن هیچ قوم و گروهی قهرمان نباشند، هرقدر هم خوب در حافظه جمعی حک شود، نمی‌تواند انگیزه‌بخش توده‌ها برای مشارکت فعال در اقتباس و بازتولید آن موقعیت باشد. اینجا دیگر مشکل بیش از آنکه ناشی از تنگنای فرم باشد، به قصور محتوا باز می گردد.


حقیقت آن است که تشیع پساخمینی نه در «شهید جاوید» و نه «حماسۀ حسینی» و نه «حسین وارث آدم» نتوانست زیرساخت تئوریک این روایت اجتماعی و کلان‌نگر را تأمین کند. کارنامۀ قیام حسینی اساسا در چارچوبی درون هویتی قابل محاسبه نیست و صالحی، مطهری و شریعتی با بستن کادر خود روی جامعه و روایت عربی کربلا از جستن راهی به مغز ماجرای کربلا بازمانده‌اند. در قاب عربی ماجرا، کربلا حقیتا تراژدی است و نه حماسه. در این قاب اگر حرکت حسینی حرکتی معطوف به قدرت بوده است با هیچ تفسیر تئولوژیکی نمی‌توان آن را از سوءمحاسبه تبرئه کرد. باز در همین قاب اساسا هیچ طبقۀ حق‌جویی وجود ندارد تا حسین پیشوای آن در مسیر مبارزۀ تاریخی با زر و زور و تزویر باشد.


با گذر از روایت عربی، قیام حسین به سرعت جایگاه خود را در نقطۀ عطف تنازع سنگین هویتی عرب و عجم بازمی‌یابد و مسیر روایت را از انسداد خارج می‌کند. در این چارچوب نه فقط حرکت ناکام مختار، بلکه منظومۀ متکثر حرکت‌های ایرانی‌تبار که رویای فروپاشی امپراتوری امویان را محقق ساختند، همگی ریشۀ خود را به کربلا می‌رسانند. صحنۀ کربلا بن‌بست حرکت اصلاحی در درون قوم عرب است و آغاز اصلاح از بیرون. جایی که دیگر کورسوی امید به یمانیان و ربیعیان برای ایجاد طبقۀ توازن‌ساز در برابر آریستوکراسی فاسد قرشی به تاریکی می‌گراید و عرب مبدل به یک کل منحط می شود؛ لحظۀ دردناک زایمان نسخۀ فراقومی اسلام و تحقق وعدۀ «یستبدل قوما غیرکم»؛ نقطۀ حقیقی اسلام آوردن ایران و تعرب‌زدایی از اسلام و تضمین دوام این دین نوپا؛ مدفن تشیع نرم عراقی و زادگاه تشیع تند رافضی.


بدین معنی، کربلا را یکبار دیگر باید روایت کرد، این بار از زوایه دید نسلی جدید از موالی که حسین برایشان سیاوش را تداعی می‌کرد. با عینک راست‌دینی متأخر شیعی البته یادکرد این فرزندان عصر عاشورا آسان نخواهد بود. اما نه تنها شیعه بلکه اسلام به شکل و سیاق امروزی آن باید بپذیرد که آن نسل با تمام تردیدها و ضعف‌های خود، مهمترین دستاورد خون‌های گرانبهایی بودند که در کربلا بر زمین ریخته شد.


ایام اربعين 1401

روضهٔ منورهٔ رضویه

نسبتا طلبه؛ ندرتا شریفی؛ مطلقا انقلابی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید